گفت‌و‌گو با پدر شهيد مدافع حرم محمد معافي (صابر)
چهارشنبه, ۰۲ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۳۵
سخن از فرمانده شهيدي است كه سال‌ها بسياري از رزمنده‌هاي جبهه مقاومت اسلامي را راهنمايي كرده است. رزمندگاني از نجباي عراق، حزب‌الله لبنان، رزمندگان ايراني، رزمندگان فاطميون و... .
قلب جوانان كشور با قلب مدافعان حرم همراه است

نوید شاهد: سخن از فرمانده شهيدي است كه سال‌ها بسياري از رزمنده‌هاي جبهه مقاومت اسلامي را راهنمايي كرده است. رزمندگاني از نجباي عراق، حزب‌الله لبنان، رزمندگان ايراني، رزمندگان فاطميون و... . شايد بتوان گفت تمام گروه‌هاي مقاومت منطقه، نام شهيد محمد معافي را كنار شهيد محمودرضا بيضايي و شهيد مرتضي مسيب‌زاده، بارها و بارها شنيده‌اند و حالا در حسرت از دست دادنش، غمگينند. اين فرزند خطه شمال كشورمان با رشادت‌هايش، سال‌ها لرزه بر اندام دشمنان مي‌انداخت. اما شايد بسياري از خوانندگان، با شهيد معافي از روي تصويري آشنا شده باشند كه روي پيراهن سيد جلال حسيني كاپيتان تيم پرسپوليس نقش بسته بود.  به گفته دوستان شهيد معافي، او مورد شناسايي گروه‌هاي تكفيري قرار گرفت و وقتي از اهميت جايگاهش باخبر شدند، درصدد حذف ايشان برآمدند و سرانجام شهيد محمد معافي با نام جهادي صابر بر اثر اصابت تير مستقيم تكفيري‌ها به شهادت رسيد.  براي آشنايي با اين مجاهد خستگي‌ناپذير با پدرش عيسي معافي قرار مصاحبه گذاشتيم اما حال و احوال نامساعد پدر بارها و بارها مصاحبه‌مان را به تعويق انداخت. آنقدر كه از انجام گفت‌و‌گو نااميد شده بوديم. اما پدر شهيد خودش با دفتر روزنامه «جوان» تماس گرفت و خواست كه پاي صحبت‌هايش بنشينيم. اين نوشتار به محضر خانواده شهداي مدافع حرم كه از همه داشته‌هايشان مي‌گذرند  براي رضاي خدا تقديم مي‌شود.

آنطور كه در خبر‌ها ديديم، دو مراسم تشييع براي پسرتان شهيد مدافع حرم محمد معافي برگزار شد؛ يكي در استان البرز و ديگري در نكاي مازندران. اصالتاً اهل كجا هستيد؟

ما اهل استان مازندران، شهرستان ساري، منطقه گوهرباران هستيم و در روستاي برگه زندگي مي‌كنيم. محمد هم متولد و بزرگ‌شده همين روستا بود. من يك دختر و دو پسر داشتم كه محمد فرزند اول خانواده بود و متولد سال 1363. پسرم بعد از گرفتن ديپلم به خاطر علاقه‌اي كه به سپاه داشت، پاسدار شد و كمي بعد با دخترخاله‌اش ازدواج كرد. دو سال و نيم در كنار ما زندگي مي‌كردند و در تمام اين مدت محمد دائم در مسير نكا به كرج در تردد بود.
اين رفت‌و‌آمد و مسير طولاني محمد را اذيت مي‌كرد براي همين تصميم گرفت تا محل زندگي‌اش را به كرج منتقل كند. هرچند دوري از او برايم سخت بود اما پذيرفتم. محمد مدت 6-5 سالي در كرج زندگي كرد. براي همين وقتي شهيد شد، دوستان و همرزمانش در كرج مراسم تشييع و وداع باشكوهي برايش برگزار كردند تا رسم رفاقت را به جاي آورند. مجدداً وقتي پيكر ايشان به نكا منتقل شد مردم قدرشناس و شهيدپرور نكا هم سنگ تمام گذاشتند و مراسم تشييع و تدفين برگزار كردند. محمد انگار جهاني شده بود. همه آمده بودند همه مي‌شناختنش. همه در مراسم محمدم سنگ تمام گذاشتند.

شما كه رفتن محمد به كرج برايتان دشوار بود با شهادتش چطور كنار آمديد؟

من بچه‌ها را با نان كارگري بزرگ كرده بودم. در همان روستا كار كشاورزي مي‌كردم و هر كاري از دستم برمي‌آمد انجام مي‌دادم تا آنچه بر سفره خانواده‌ام مي‌گذارم، حلال باشد. حتي به خواست يكي از دوستان كه به دنبال شاگردي مورد اعتماد مي‌گشت به مغازه‌اش رفته و شاگرد مغازه شدم. مي‌دانستم رزق حلال در عاقبت‌به‌خيري اعضاي خانواده‌ام بسيار مؤثر خواهد بود. براي همين وابستگي خاصي به بچه‌ها داشتم به ويژه به محمد. شهادت محمد برايم سخت بود اما راضي بودم به رضاي خدا. رضايي كه مي‌دانم عاقبت‌به‌خيري محمد را در پي دارد. شهادت آرزوي هميشگي پسرم بود.

خود شما در دوران دفاع مقدس فعاليت داشتيد؟

من سعادت حضور در جبهه را نداشتم چراكه سال 1351كليه‌ام را از دست دادم. دارو مصرف مي‌كردم و امكان حضور برايم فراهم نبود. من در پادگان وليعصر(ع) خدمت كردم و در تهيه مواد مورد نياز رزمنده‌ها در ستاد پشتيباني خدمت كردم. اگر نتوانستم در جبهه حضور داشته باشم اما به عنوان يك بسيجي در پشت جبهه همه تلاشم را براي كمك به رزمنده‌ها انجام مي‌دادم.

ارتباط محمد با شهدا چطور بود؟ نگاهش به شهادت چگونه؟

محمد خيلي ولايتي بود. همين ولايتي بودنش ارتباط او را با شهدا محكم كرده بود. هميشه از شهادت صحبت مي‌كرد و غبطه نبودنش را در دوران دفاع مقدس مي‌خورد. بيش از اندازه هم افسوس مي‌خورد، هميشه مي‌گفت ما اهل كوفه نيستيم علي تنها بماند. وقتي رفقاي شهيدش را ياد مي‌كرد مي‌گفت ما عقب مانديم و آنها رفتند. ما گناهكاريم كه مانديم و سر بار جامعه شديم. ما كه براي مملكتمان كاري نكرديم.

به نظر شما چه شاخصه‌اي در وجود ايشان او را به اين عاقبت‌به‌خيري رساند؟

محمد از همان دوران كودكي انس عجيبي با قرآن داشت. وقتي من و مادرش درخانه قرآن مي‌خوانديم محمد گوش مي‌كرد، همين باعث شد تا همنشين قرآن شود. محمد حافظ قرآن بود. پسرم صبور بود. به جرئت مي‌توانم بگويم كه من و مادرش از محمد درس اخلاق مي‌گرفتيم. محمد يك فرشته بود. واقعيت اين است كه من پسرم را بعد از شهادتش شناختم و حسرت اين را مي‌خورم كه چرا دير شناختمش. همه كارهايي كه محمد انجام مي‌داد از روي اخلاص بود و براي رضاي خدا. اهل ريا نبود. خيلي از كارهاي خيرش را و فعاليت‌هايش را بعد از شهادت فهميديم. محمد ارادت خاصي به اهل بيت(ع)‌ داشت. عاشق ابا عبدالله‌(ع) ‌بود. ايام محرم براي نوكري و خدمت سر از پا نمي‌شناخت. هر كاري كه از دستش برمي‌آمد انجام مي‌داد. از غبار‌روبي هيئت تا پارچه‌زني عزاي امام حسين(ع) و نظافت سرويس‌هاي بهداشتي.

در جريان مأموريت‌هاي سوريه محمد آقا بوديد؟

بله خبر داشتم كه مي‌رود. پسرم چيزي را از من پنهان نمي‌كرد. رابطه من و محمد تنها يك رابطه پدر و پسري نبود. من و محمد با هم رفيق و دوست بوديم. وقتي به ديدارمان مي‌آمد با هم كشتي مي‌گرفتيم و كلي با هم شوخي مي‌كرديم. حتي فراتر از اينها وقتي من را مي‌ديد از بالاي سرمان تا نوك پايم را غرق در بوسه مي‌كرد. وقتي مانع مي‌شدم مي‌گفت دعاي پدر و مادر در حق فرزندان اجابت مي‌شود و شادي والدين آدمي را بزرگ مي‌كند. خيلي دانا و بصير بود.

با همه اين وابستگي و الفتي كه بين شما و محمد بود، مخالف مدافع حرم شدنش نشديد؟

نه مخالف نبودم. بايد به اسلام و مسلمين خدمت مي‌كرد. حتي از محمد خواسته بودم تا برادرش را هم با خود همراه كند تا ايشان هم به نظام خدمت كند. وقتي با من و مادرش تماس گرفت و خداحافظي كرد، هر دو مشغول كار كشاورزي بوديم. گفتيم في امان الله پسرجان.

شهيد چه مدت در جبهه مقاومت اسلامي فعاليت داشت؟

محمد از روزي كه دانشكده‌اش را تمام كرد راهي مأموريت شد. به خاطر تسلطي كه به زبان عربي و انگليسي و تركي داشت اين مأموريت‌ها هم متفاوت بودند. محمد از مقطع دوم راهنمايي براي ياد‌گيري زبان انگليسي تلاش كرد. آنقدر نمراتش عالي بود كه خودشان از محمد مي‌خواستند زبانش را حتماً ادامه بدهد. براي شركت در كلاس‌هاي زبان از ساري به نكا مي‌رفت. تردد در اين مسير هرچند برايش دشوار بود اما علاقه‌اش به يادگيري او را مشتاق ادامه مسير مي‌كرد. نيرو‌هاي زيادي را هم آموزش داد و فرماندهي كرد. رزمندگاني از لشكر فاطميون، لبناني، سوري. بچه‌هاي عراقي هم خيلي به محمد علاقه داشتند و بعد از شهادتش برايش مستند ساختند و مراسم گرفتند. به من مي‌گفت پدر مي‌خواهم مانند دكتر چمران چريك باشم. آنقدر فعاليت كرده و مورد خشم تكفيري‌ها بود كه براي ترورش نقشه‌ها ريخته بودند.

از نحوه شهادتش چه مي‌دانيد؟

از نحوه شهادتش چيز زيادي به ما نگفتند. البته قرار است براي تشريح شهادتش بيايند و توضيحات لازم را بدهند.

چطور متوجه شهادتش شديد؟

ما براي عيادت باجناقم كه پدر خانم محمد هم مي‌شد به خانه‌شان رفته بوديم كه به ما خبر دادند و گفتند محمد مجروح شده است. براي اطمينان از صحت اين موضوع به ديدار دوستانش رفتم. تا چشمم به دوست محمد كه مانند دو برادر بودند افتاد و حال و روزش را ديدم متوجه شدم كه محمدم شهيد شده است. محمد در 30 دى ماه 96 در شهر البوكمال واقع در استان ديرالزور سوريه در دفاع از حريم اهل بيت عصمت و طهارت(ع) به دوستان شهيدش پيوست.

آقاي معافي چندي پيش در بازي تيم پرسپوليس در مقابل تيم پيكان «سيد جلال حسيني» كاپيتان پرسپوليس پيراهني منقش به تصوير شهيد مدافع حرم «محمد معافي» به تن كرده بود. چه احساسي در خصوص اين اقدام داريد؟

بله؛ چند روز بعد از شهادت محمد اين اتفاق افتاد. من از آن جوان دلير كه كاري بسيار شايسته و اخلاقي كرد سپاسگزارم. محمد من در دل همه جا داشت. اين حركت زيباي كاپيتان تيم پرسپوليس نشان‌دهنده نزديك بودن قلب ورزشكاران معروف كشورمان به قلب شهداي مدافع حرم است. با توجه به انتقادات و كنايه‌هايي كه برخي به حضور مدافعان حرم در جبهه مقاومت اسلامي دارند، ديدن اين حركت‌هاي شايسته دل آدم را گرم مي‌كند. سيد جلال حسيني قرار است در ديداري كه با خانواده شهيد داشته باشد آن پيراهن را به فرزند شهيد اهدا كند.

همرزمان شهيد

  مربي سلاح، تخريب و تاكتيك بود
هميشه همديگر را «داداش» صدا مي‌زديم. اين سري وقتي به مأموريت رفت به او گفتم: «زود برگرد، مي‌خواهيم عيد دور هم باشيم.» گفت: «باشد...»، ديدم ديگر صدايش نمي‌آيد. زمين و‌ آسمان را به هم دوختم تا ببينم كجاست. او را پيدا كردم. ولي وقتي كه شهيد شده بود. بيشتر از يك هفته بود كه از او اطلاع نداشتيم.
محمد در عمليات‌ها در عراق، سوريه و لبنان حرف براي گفتن داشت. يكي از نيروهايي بود كه مي‌توانست آنچنان پيشرفتي كند كه مسئوليت مهمي در سپاه يا در اداره نظام داشته باشد، ولي رفت و يك نفر از ياران رهبري كم شد. اميدوارم ما بتوانيم راهش را ادامه دهيم. او فرمانده بود. مربي سلاح، تخريب، تاكتيك. كاملاً مسلط به زبان انگليسي و عربي و فرمانده ميداني قوي بود.  شهيد در اين مدت تخصص‌هاي زيادي كسب كرد. با گروه مقاومت اسلامي رزمندگان عراقي در «نجبا» هم كار كرده بود. از وقتي بچه‌هاي نجبا شنيدند او شهيد شده است، بي‌تاب هستند. محمد با همه محور مقاومت كار كرده بود. اخلاق محمد آنها را شيفته خودش كرده بود.

 شهادت بيضايي بيشترين اثر را روي محمد گذاشت

از ابتدا كه جنگ سوريه شروع شد، محمد به سوريه رفت‌وآمد داشت. هر جايي از منطقه كه پا مي‌گذاشت، آنجا را آباد و رسيدگي مي‌كرد. پشت فرماندهاني كه محمد با آنها كار مي‌كرد به وظيفه‌شناسي و سخت‌كوشي او گرم بود. محمود بيضايي بيشترين اثر را روي محمد گذاشت چون بيضايي هم‌دوره‌اي او بود و روزهايي كه بچه‌هاي تهراني به مرخصي مي‌رفتند، شهرستاني‌ها با هم مي‌ماندند و مدتي را كنار يكديگر مي‌گذراندند. محمود و محمد هر دو شهرستاني بودند. وقتي محمود شهيد شد، اصلاً بنيانمان از هم پاشيد و ناراحتي بر ما كه اطرافيان او بوديم، غلبه كرد. احساس كرديم ما جامانديم.
شهيد مرتضي مسيب‌زاده از دوستان صميمي ما بود و اكثر شهدايي كه در اين راه به شهادت رسيدند، همراه ما بودند. هر كدام از اين بچه‌ها در حد فرمانده لشكر يا فرمانده سپاه هستند ولي چون در غربت شهيد مي‌شوند و كسي از فعاليت‌هاي آنان چندان خبري ندارد، در گمنامي مي‌مانند. حتي در شهر هم كسي نمي‌دانست محمد چه‌كاره است.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده