زندگی وخاطرات شهید رضا چیت سازیان
شهید رضا چیت سازیان 24 خرداد ماه 1344 در خانه ای دیرآشنا با دین و ولایت ، دو سال پس از دستگیری پدرش در خرداد 42 به دلیل شرکت در تظاهرات و عشق به خمینی (ره) به دنیا آمد،سرانجام شهید رضا چیت سازیان، یازدهم شهریور 1365 به فیض شهادت نائل گشت و سلاح به خون نشسته اش را در عرصه نبرد حق و باطل به انتظار دست های پرتوان یارانش گذاشت : «برادرانم ، سلاح و قرآن خونین من ، پس از من منتظر دستهای شماست .»مزار شهید در گلزار شهدای دارالسلام کاشان می باشد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

کاشان : مروری بر زندگی شهید رضا چیت سازیان/ ما تشنه فوران اندیشه های متعهد شهیدان بودیم.

شهید رضا چیت سازیان 24 خرداد ماه 1344 در خانه ای دیرآشنا با دین و ولایت ، دو سال پس از دستگیری پدرش در خرداد 42 به دلیل شرکت در تظاهرات و عشق به خمینی (ره) به دنیا آمد .پدرش مغازه دار بود و مادر خانه دار. از آغاز تولد آیات قرآن و روایات ایمان و حدیث عشق به اسلام در گوشش زمزمه می شد و با طنین پیامهای رهبری در هم می آمیخت.

رضا در سالهای نخست زندگی همراه خانواده در مجالس مذهبی شرکت می کرد و در خانه همراه با پدربزرگش نماز می خواند ودر 5 سالگی در جلسه قرائت قرآن محل حضور می یافت .

رضا در طول سالهای ابتدایی همواره شاگرد ممتاز کلاس بوده و در سالهای آخر در غیاب معلمین به تدریس در کلاس می پرداخت. در کلاس سوم ابتدایی آنچنان که خود او بعدا" می گفت تولد فکریش به وقوع پیوست :« در این سال ها فکرها کمی روشن تر شده بودو بهتر تبعیض هایی را که برای بچه ها قائل می شدند می فهمیدیم دیگر برنامه صبحگاهی که خواندن قرآن بود تعطیل می شد و شعارهای منحرفی می دادند .با پایان یافتن سال تحصیلی در ابتدای تابستان 25 خرداد 53 به کتابخانه مسجد صاحب الزمان (عج) مراجعه و برای آموزش قرائت قرآن ثبت نام کردم و به خوبی قرآن را یاد گرفتم ، پس از آن هر روز صبح آیات اول تا هشتم سوره اعراف را با صوت می خواندم ».

علی رغم تعطیلی دو ساله قرائت قرآن در برنامه صبحگاهی به احیاء آن پرداخته ، آوای دل انگیز قرآن را با همکاری یکی از مستخدمین مدرسه در سال پنجم به گوش نوجوانان پاک دبستان می رساند و با این کار همراهی با مردم در مبارزه علیه رژیم طاغوت را شروع کرد.رضا به خاطر جثه کوچکش با حمل و نقل کتابهای مذهبی ، سیاسی به دانشجویان مبارز کمک می کرد.

دوران تحصیلی راهنمایی رضا همزمان با اوج مبارزات انقلابی مردم بود و رضا فعال تر از همیشه همراه مردم در فعالیتهای مبارزاتی بود . رضا در حین فعالیتها ، برای خودسازی و شناخت اسلام از جلسات مذهبی و مطالعه و کلاسهای لازم غافل نبوده و در تابستان سال 56  در کلاس آموزش قرآن و عقاید حوزه علمیه شرکت کرد و به عنوان شاگرد ممتاز دوره معرفی شد.

شرکت در تظاهرات زمان انقلاب از زبان شهید :«در تظاهرات شرکت می کردیم ، اوایل یادم هست از مسجد آیت آله صبوری یا آیت اله نجفی حرکت می کردیم پرچمی در دست من بود و جلو تظاهرات بودم ، خواستیم از کوچه ها برویم .بعد قرار شد برویم توی خیابان ها یک مقداری که توی خیابان راهپیمایی شد دیدیم پلیس جلو ماست بعد یک نفر سنگی به ماشین زد پلیس حمله کرد و گاز اشک آور پرتاب کرد ، ما دویدیم و آن روز نزدیک بود که من را هم بگیرند خلاصه در خانه ای باز شد و رفتیم آنجا .هرجا تظاهرات بود می رفتیم و قطره ای در میان دریا بودیم ، تظاهراتی که در قمصر بود و تیراندازی کردند. در روستاها ، در آران توی زیارت هلال بن علی (ع) که آنجا هم تیراندازی شد اکثرا" می رفتیم ، یک روز پس از متفرق کردن مردم در تظاهرات خیابان فاضل نراقی با یکی از شهدای انقلاب خواستیم از کوچه ای به داخل خیابان نگاه کنیم که به محض نگاه کردن او ، به وی شلیک شد و او به فیض شهادت نائل آمد (شهید روحانی ) و من به فیض شهادت نرسیدم ».

پس از پیروزی انقلاب و شروع مجدد کار و تحصیل ، رضا در خارج از مدرسه نیز از هر فرصتی برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی استفاده می کرد ، کتابخانه قاسم ابن الحسن (ع) در محله و گشتهای شبانه محلی ساعات فراغت او را پر می کرد.تابستان 58 در پی فرمان امام جهت تشکیل جهاد سازندگی ضمن ادامه فعالیت در کتابخانه ، گروه گروه نوجوانان محل را برای همکاری با جهاد سازندگی بسیج می کرد .

در دوران تحصیلی دبیرستان ، با شروع آموزش نظامی سپاه در شهر ، آشنایی و همکاری رضا با سپاه شروع شد . خودش در این باره گفته : «از طرف سپاه تعدای از برادران مامور شدند که از کسانیکه مایلند در آموزش نظامی شرکت کنند ثبت نام نمایند ، بعد از مدتی حدود 22 نفر آماده شدند ، کلاس در مسجد قاسم ابن الحسن (ع) تشکیل می گردید و تاکتیک در سپاه ، از این پس در جلساتی که در سپاه تشکیل می شد و از حدود 10 گروه مقاومت شرکت داشتند ، شرکت کرده و پیشنهادات و انتقادات را هم مطرح می کردیم ....، بعضی از جمعه ها به کوه می رفتیم و بعضی از روزها به جهاد سازندگی .بیشتر هفته ها در مسجد محل جلساتی داشتیم.....»

پس از آموزش ، در گشتهای شبانه شرکت می کرد .با گسترش فعالیتهای منافقین بخشی از مبارزات و فعالیت های رضا در جهت ارشاد و راهنمایی فریب خوردگان تفکر التقاطی و اندیشه های باطل انجام می شد .وی با کمک همرزمش ، شهید علی کفاش گروه «نوجوانان متعهد به انقلاب اسلامی» را تشکیل دادند تا چهره این گروهک را برای مردم افشا کنند و جلو نفوذ فریبکارانه آنها را بگیرند.

رضا با کمک دوستانش در دبیرستان امام خمینی (ره) کاشان اولیه نشریه دانش آموزی شهر با عنوان «پیام عمل »را  در جهت وظایف انقلابی و برای انتشار پیام عمل صالح منتشر می کردند.وی ضمن فعالیت تحت عنوان گروه نوجوانان متعهد به انقلاب اسلامی و کتابخانه قاسم ابن الحسن (ع) ، همکاری با روابط عمومی و تبلیغات سپاه را شروع کرد و در انجمن دینی مدرسه علمیه میانچال به فعالیت پرداخت و چند نمایشنامه مذهبی سیاسی اجرا کرد.

 

 

 

 

 

با شروع جنگ تحمیلی ، سینه رضا در تب و تاب دفاع از جمهوری اسلامی و حضور در جبهه شعله می کشید و و برای حضور در جبهه روزشماری می کرد چرا که به خاظر کمی سن اجازه اعزام نمی یافت .با تشکیل بسیج رضا به عضویت آن در آمد .

در اواخر سال 59 همراه با کاروانی از فرهنگیان و دانش آموزان جهت کمک های پشت جبهه ای عازم خوزستان شده و در اردوگاههای مهاجرین جنگ تحمیلی در آن دیار ، مدتی را به یاری آنها شتافت . خاطرات این سفر و دیدن جنایات استکبار و عوامل داخلی او به خصوص بنی صدر رضا را راسخ تر در مبارزه با اذناب شرق و غرب کرد .رضا در حالی که 16 سال بیشتر نداشت مسلح به ایمان و اسلحه گرم (با مجوز سپاه) در موقعیت های حساس بهار سال 60 در میدان مبارزه با منافقین آماده بود.

وی پس از پایان امتحانات آن سال مدتی به سپاه نورآباد لرستان رفت و در آموزش نظامی فعالیت می کرد اما به محض اطلاع از درگیریهای بنی صدریها با حزب الله در کاشان به شهر برگشت و با توجه به افزایش خطر منافقان به گروه محافظت از روحانیون پیوست.

با شهادت دوستان نزدیکش شهیدان علی کفاش و احمد گلی ، عازم جبهه شد و در عملیات فتح المبین شرکت کرد.پس از بازگشت به شهر دوباره برای شرکت در عملیات بیت المقدس عازم جبهه شد .

رضا آخرین سال تحصیلی خود در دبیرستان امام خمینی (ره) را آغاز کرد در حالی که مدتی در جبهه و زمانی در شهر و در ارگانهای مختلف به خدمت می پرداخت .وی که مسئول انجمن اسلامی دبیرستان بود تعداد قابل توجهی از دانش آموزان را جذب انجمن کرد.

در اواخر سال 61 ، وی پس از بازگشت از جبهه و به دنبال حضور چند روزه اش در سیستان و بلوچستان ، کرمان و ایرانشهر به کاشان بازگشت و پس از چندین سال تعطیلات نوروزی را در شهر ماند ودر این چند روز نیز از فعالیتهای فرهنگی غافل نبود و در راه اندازی و اداره اردوهای تربیتی اتحادیه انجمن های اسلامی نقش موثری را برعهده گرفت و پس از مدتی دوباره عازم جبهه شد.

رضا به طور مداوم در جبهه های نبرد و در فعالیتهای سیاسی و فرهنگی شرکت داشت .وی مردادماه سال 64 عازم خوزستان شد و در تبلیغات ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان اصفهان مشغول خدمت شد .در خاطرات شهید از این زمان آمده :«محرم نزدیک است ، در کاشان که بودم عملیات قادر شروع شد موقع برگشتن به اهواز خبر شهادت برادر حسین عرفاتی را شنیدم به بالین جنازه اش رفتم ، توپ یا خمپاره در نزدیکش منفجر شده و نیمی از سرش را برده بود .تقریبا" همچون برادر عزیزم عباس شوقی از بابت رفتن حسین که دیرزمانی در دبیرستان ،بسیج ،مریوان ،سپاه ،جبهه و مراسم برادر عباس پدرام می شناختمش خیلی ناراحت بودم ، اما از خودم که عقب افتاده ام ناراحت تر.

بعد از آن عازم اهواز شدیم و دو روز بعد به قرارگاه خاتم نزد بچه هایی که در عملیات بودند رفتیم .برادری که در آنجا بود اظهار داشت که چند تا از از برادران به شهادت رسیده اند ، ولی جنازه شان در منطقه مانده است و اسم چند نفر را آورد .یک دفعه حالم خراب شد ، فورا" خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم استارت ماشین همچون پتکی بر سرم می کوفت .خدایا ، خداوندا ، چه شده ؟ اینها کجا می روند ؟ اینها کیانند ؟

مرتضی که تازه به رزم رفته بود ، خلیل یک دختر یک سال و نیمه دارد، علی تازه داماد شده و ....از خود بی خود شدم ، بالاخره ماشین را راه انداختم .غروب بود ، روی پل چهره خونین خورشید را نظاره کردم ، فکرم جای دیگری بود ، یکی دو بار نزدیک بود تصادف کنم .از کنار پل لشگر 92 گذشتم و به طرف خوابگاه جهاد تاختم .خیابان خلوت بود و مردم به داخل خانه ها می رفتند ، ذهنم در اطراف حرکات و رفت و آمدهایم با خلیل و مرتضی و ساجدی می گذشت ، نور قرمز و سبز و چراغهای راهنمایی در کف آسفالت پهن می شد و برگ درختان را رنگ می کرد .یک دفعه خوابگاه را دیدم پایم روی ترمز رفت و ماشین ایستاد از آن خارج شدم و به بچه ها سلام کردم .همه طور دیگری نگاه می کردند ، بی هوا دوباره برگشتم و در ماشین نشستم ، دستم روی فرمان بود و سرم روی دستان .چهره ام عبوس و درهم بود و بغض گلویم را می فشرد .یک دفعه بغضم ترکید و گریه ام گرفت .گریه برای از دست دادن عزیزان یا برای خودم ؟ نمی دانم .

می گریستم ، آنهم چه گریستنی ، صحنه ها در جلو چشمانم رژه می رفتند ، خلیل ، مرتضی ، در کتابخانه ، اتحادیه ، بسیج ، مسجد ، شوش ، فتح المبین ، مراسمهای ماه رمضان ، درگیری با منافقان ، ساجدی ،.....

صفحه ذهنم متوجه صحنه هایی از دیگر دوستان که رفتند یا اسیر گردیدند شد.شهیدان علی کفاش ، رضا کامل ، مهندس ، محمدی ، سروی زاده ، قسمت کننده ، ناظمی ، شوقی ، دیلمی ، شریف ، احمدی ، عابد ، شجری ، حسن بیکی ، باغ شیخی ، شعبانزاده ،هوشمند ، زین ساز ، جمالی ، هاشمی زاده و......

آه خدایا ، آن دنیا بهتر است ، آنجا جمع بچه ها بهتر است ، جمعشان خیلی خوب است من دیگر اینجا کسی را ندارم ، تمام برادرانم رفتند ، خدایا آیا این لیاقت را دارم ؟ می دانم خیلی گنهکارم ، ولی خدایا ، ای خدای مهربان نجاتم ده ، مرا دریاب .

اشک چشمان پیراهم نظامی مرا خیس کرده بود آهی کشیدم ، خدایا ، چطور است که بچه های مخلص و درد دین دار اینطور می روند ، درست است که خوبان همه اینچنین می روند ، اما اینجا ما روسیاهان باشیم ، در جامعه تازه انقلاب شده ، ما تشنه فوران اندیشه های متعهد شهیدان بودیم ،شهیدانی چون ترنجی ها ، شعارها ، کامل .آخر ، همه اش صحبت از ارزشها و حاکمیت ارزشهاست ، کی باید ارائه کند؟

در شرایطی که فشارهای دوری از مکتب و میل به سازش بر اثر روی کار آمدن چاپلوسان در بعضی جاها رو به فزونی است ......

یادآوری همه این دردها در روز از دست دادن برادران عزیزم به طور مضاعف قلبم را منگنه می کرد .

در فکر بودم که یک دفعه سلام سعید رشته افکارم را پاره کرد ، فورا" اشکم را پاک کردم و جواب دادم .او هم خیلی حرف داشت .پایین آمدم و با هم قدم زدیم ، ....بالاخره نفهمیدم که چرا بعضی آدمها ، بعضی از انسانها ، بعد از مرگشان منفجر می شوند و شکوفه می دهند ، من نفهمیدم و منتظرم دریابم.

کنون که دشت ، جنون را دوباره حامله است         کنون که دیده یاران به راه قافله است

مبادمان که سر از امر دیده برگیریم                        نگاه از خط انگشت پیر ، برگیریم

قسم به فجر که ما صاحبان فردائیم                        سرود وصل بخوان کربلا که می آئیم

سرود وصل بخوان کربلا که می آئیم ».

رضا با سور و گداز و با قلبی شعله ور در آتش عشق سرود وصل را زمزمه می کرد و دل در گرو پیمان ازل به وصال ابد می اندیشید.

وی پس از سه ماه همکاری با پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی برگشت و ماههای آخر خود را در کنار خانواده و دوستان بود.

شهید رضا انگیزه آخرین هجرت خونین خود را چنین نگاشت :« ما به دنبال صحبت امام عزیز که فرمود جنگ جنگ تا رفع کل فتنه ...که همین از قرآن کریم الهام گرفته ، تا رفع کل فتنه به دنبال امام بزرگوارمان به پیش می رویم و تا هر زمان که مقام ولایت فقیه بفرمایند ما به دنبالشان هستیم و در مرحله اول به جنگ می رسیم ».

 

 

 

رضا دوم اردیبهشت ماه 1365 در لبیک به فرمان رهبر ، به همراه دیگر یاران عازم خطه خونین کربلای ایران شد تا در شکل گیری تشکیلات دریایی لشکر پیروز امام حسین (ع) به جمع رزمندگان بپیوندد .پس از ماهها تلاش در تجهیز گردان دریایی یونس و رفع مشکلات گوناگون آماه عملیات شدند .25 مرداد ماه 1365 برای انجام مانور تمرینی عازم جزیره خارک شدند .دو روز بعد با حضور فرمانده سپاه مانور با موفقیت انجام شد .

سوم شهریور ماه ، در جلسه ای با حضور آیت اله طاهری و رزمندگان تیپ یونس (ع) در مقر لشکر ، قرار عملیات بر اسکله الامیه مطرح گشت و عنوان شد که عملیات ، عملیات مهمی است و فکر برگشتن را نبایستی داشته باشیم .

یک شنبه نهم شهریور 1365 آخرین روز قبل از عملیات رضا چنین نوشت :« صبح بعد از نماز و دعا ، نیرروهای گردان همگی توجیه شدند ، ساعت 7 برای غسل شهادت رفتیم و پس از آن تا ظهر دنبال کارها را گرفته و امور شخصی را آماده کردیم و برای شب که عملیات است مهیا گشتیم ، عصر بچه ها را می دیدم که همگی شور دیگری داشتند ، به همدیگر راجع به کارهای بعد از شهادت صحبت می کردند ، جدا" به مرگ می خندیدند.»

رضا در حالیکه به سوی اسکله الامیه برای انجام عملیات حرکت می کرد در آخرین پیامهایش به مردم و به امت حزب الله چنین خطاب نمود :«مردم ، امام خمینی را همچون نگین انگشتری در میان خود نگه دارید و به پیامها و رهنمودهای ایشان گوش فرا دهید .به وصایای شهدای مظلوم دقیقا" گوش فرا دهید و عمل کنید ، خود را بسازید که فردا دیر است .من اگر تکه تکه شوم و اگر خاکستر شوم ،تک تک سلول های ریز خاکستر وجودم نام خمینی خواهد بود و فریاد لبیک یا خمینی .»

و آنگاه  در حالی که به عنوان یکی از مسئولین تشکیلات دریایی حضرت یونس به سوی فتح الامیه در کربلای 3 پیش می رفت به رهبر خود چنین نوشت : «اماما ما همه فدای ایده و مسلک توئیم ، تو بمان و سلام ما را به مهدی موعود (عج) برسان .مرا هم دعا کنید تا با شهدای کربلا محشور گردم .خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار ، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا.»

سرانجام شهید رضا چیت سازیان، یازدهم شهریور 1365 به فیض شهادت نائل گشت و سلاح به خون نشسته اش را در عرصه نبرد حق و باطل به انتظار دست های پرتوان یارانش گذاشت : «برادرانم ، سلاح و قرآن خونین من ، پس از من منتظر دستهای شماست .»

مزار شهید در گلزار شهدای دارالسلام کاشان می باشد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده