روایتی خواندنی از مادر شهید «اصغر محمودی امین آبادی» منتشر شد؛
يکشنبه, ۰۵ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۴۵
یک روز بعدازظهر بود. تازه نمازم را تمام کرده بودم که دیدم اصغر، پسرم، که شانزده سال بیشتر نداشت، به خانه آمد. کنارم نشست دستم را بوسید و با مهربانی گفت: مادر، اگر اجازه بدهید، تصمیم گرفته ام به جبهه بروم. به او گفتم: سنت کم است و در جبهه، نمی توانی آن کمک را که آنان می خواهند انجام بدهی.
سرباز امام زمان (عج)

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید اصغر محمودی امین آبادی/ یکم شهریور 1349، در روستای ارمبویه از توابع شهرستان پاکدشت به دنیا آمد. پدرش غلامحسین، قصاب و کشاورز بود و مادرش صفیه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش خدمت می کرد. دوم خرداد 1369، در فکه هنگام انجام وظیفه به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

روایتی خواندنی از مادر شهید «اصغر محمودی امین آبادی» آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛

سرباز امام زمان (عج)

یک روز بعدازظهر بود. تازه نمازم را تمام کرده بودم که دیدم اصغر، پسرم، که شانزده سال بیشتر نداشت، به خانه آمد. کنارم نشست دستم را بوسید و با مهربانی گفت: مادر، اگر اجازه بدهید، تصمیم گرفته ام به جبهه بروم. به او گفتم: سنت کم است و در جبهه، نمی توانی آن کمک را که آنان می خواهند انجام بدهی.

گفت: مادر، امام زمان همه را از بزرگ و کوچک به سربازی خود قبول دارد... یعنی من لیاقت سرباز امام زمان بودن را ندارم؟... اجازه بدهید بروم. به اسم امام زمان، صلوات فرستادم و آرام گفتم: چون اسم امام زمان را آوردی اجازه می دهم. چند روز بعد، راهی جبهه شد.

اصغر پسر عزیز من هرگز بدون اجازه و رضایت والدینش کاری نمی کرد. حتی اگر کاری هم برخلاف میلش بود حرف ما را گوش می داد و احترام می گذاشت. وقتی که، از من و پدرش رضایت گرفت. با خوشحالی راهی شد و سه ماه تمام در جبهه ماند.

اصغر، در اول شهریور 1349 در روستایمان، ارمبویه در شهرستان پاکدشت به دنیا آمد. او همیشه چشم و چراغ خانه ما بود. پس از دوم راهنمایی درس نخواند به خاطر این که به ما کمک کند، تا زندگی راحتی داشته باشیم. من پدرش و همه فامیل به او افتخار می کردیم و دوستش داشتیم.

اصغر بعد از سه ماه از جبهه برگشت، آرام و قرار نداشت. مدام در تلاش بود که به آنجا برگردد و با دشمن بجنگد. مدتی گذشت تا دوباره به آرزویش رسید. اما این دفعه دفترچه آماده خدمتش را گرفت و بعد از آموزش دیدن به منطقه عملیاتی فکه عازم شد.

در حالی که دعای خیر ما بدرقه راهش بود. قبل از اینکه برای بار دوم عازم جبهه شود، پدرش به او گفت: «من و مادرت از تو راضی هستیم. تو همیشه نماز و روزه ات ترک نمی شود و همیشه در مسجد حاضر و آماده می شدی. همین طور در هیات های عزاداری ائمه اطهار(ع) سوگواری کردی... برو به امید خدا، انشالله که به آرزویت برسی و دشمن اسلام و مسلمین را سرجایش بنشانی...»

پسرم، اصغر، با دلی شاد و روشن عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شد. او در دوم خرداد 1369، در آخرین روزهای جنگ در فکه به شهادت رسید و پیکر پاکش اینک در گلزار شهدای مدفون شده است. روحش شاد باشد.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده