خاطره ای از شهید عزیز قاسمپور
خاطره ای از سردار شهید عزیز قاسمیان
عنوان خاطره : معني بسيجي بودن
نوید شاهد لرستان:دهم آبان ماه سال 1362 با برادر عزيز قاسم پور از طريق سپاه ناحيه شهرستان نورآباد به جبهه هاي جنگ اعزام شديم. ما را به پادگان شهيد رجايي واقع در منطقه جنوب فرستادند. پس از دو سه شب استقرار در پادگان، قاسمپور گفت:
-«فردا میای دو ساعت مرخصی بگیریم و به شهر اهواز بریم؟»
- باشه منم میام.
روز بعد پس از گرفتن برگ مرخصي، به مركز شهر رفتیم. در حال عبور از یکی از خیابانهای شهر بودیم که متوجه شدیم چند نفر در کنار خیابان تجمع کرده اند. عزیز به من نگاهی کرد و بعد از یک مکث چند ثانیه ای دو نفری به سمت تجمع رفتیم. وقتی به جمع آنها نزدیک شدیم، دیدیم مردم دور دو نفر از بسیجیهای 13-14 ساله را که تازه از خط برگشته بودند را گرفتن و با احترام خاصی وضعیت منطقه را از آنها می پرسیدند. در حقیقت آنها با دیدن آن بسیجیهای کم سن و سال یک حس عجیبی پیدا کرده بودند. بسیجیها که صورت نحیف و دوست داشتنی خود را میان حلقه های چفیه پیچیده بودند با غرور و شعف به آنها دلداری میدادند.
به قاسمپور گفتم؛
-بريم.
حرفی نزد.
-چته ماتت برده؟
وقتی به صورتش نگاه کردم ، دیدم اشک در چشمانش حلقه بسته است. گفتم؛
-چه خبره؟
با لحن آرام و با نفوذی گفت:
-« اين دو بسيجي بوي خاصی میدن چهره ی معصوم و نوراني اي دارند.»
- اينكه ناراحتي نداره!.
آهی کشید و گفت:
- «تو هنوز معني بسيجي بودن رو نميدوني.».[1]
راوی؛ پيرمراد الماسي، همرزم شهید،منطقه عملیاتی پادگان شهيد رجايي اهواز، سال62
منبع:سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان لرستان