آخرین اخبار:
کد خبر : ۴۰۳۰۶۶
۱۲:۰۷

۱۳۹۶/۰۲/۳۱
خاطرات زیبا از شهید والامقام محمد علی جلالی

شهید والامقام محمد علی جلالی / نماز

وشه ای دنج سجده رفته بود و بلند هم نمی شد. برگشتم تا صبح نیامد. عصر آمد با یک تن پاره پاره .
نویسنده :
بهروز زارعی


نماز

«محّمدعلی بسه، آروم بخند! صدات تا هفت سنگر دورتر هم داره می ره».

دست بردار نبود. برایش ژست عصبانیت گرفتم.

«محّمدعلی! می خوام بخوابم. خسته ام. جک هات هم اصلاً خوشمزه نیست».

اما کو گوش بدهکار؟

شب دست هایش می افتاد روی صورتم و نصف شب از خواب می پریدم، اما آن شب از صدای هق هق گریه اش بیدار شدم.

نبود. پیداش کردم. گوشه ای دنج سجده رفته بود و بلند هم نمی شد. برگشتم تا صبح نیامد. عصر آمد با یک تن پاره پاره .

شهید محّمد علی جلال

برگرفته از خاطره محّمد علی صفی (همرزم شهید)


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه