زندگینامه شهيد علي عيسي مراد
شهيد علي عيسي مراد عاشق امام بود و در وصيت نامه خويش ذكر كرد كه دستهايم ميلرزد كه از اين پير مجاهد سخن بگويم .
نویدشاهدگیلان: شهيد علي عيسي مراد در سال 1340 در قريه پايين محله رودبنه لاهیجان چشم به جهان گشود از همان اوايل طفوليت پدر و مادرش فرايض ديني را به وي ياد ميداد و او نيز علاقه زيادي داشت وقتي كه سنش به 6 سالگي رسيد به مدرسه رفت و از سال اول ابتدايي تا سال پنجم ابتدايي در دبستان خيام رودبنه همه ساله خرداد با معدل عالي قبول ميشد و همه سال شاگرد ممتازي شناخته ميشد و جايزه مي گرفت و همانطور دوران ابتدايي را با موفقيت به اتمام رسانيد و پا به مرحله راهنمايي گذاشت و همانطور سال اول و دوم و سوم راهنمايي را در مدرسه راهنمايي تحصيلي ابوريحان رودبنه گذراند و در ان جا هم همه سال قبول  شد و چون اينكه بودجه اش اقتضا نمي كرد چه پياده رويهاي زيادي را از محل خود تا مقصد مدرسه مي پيمود كه همه ميدانند .
دستهايم ميلرزد كه از اين پير مجاهد سخن بگويم
خداوند شاهد است كه روزهاي زيادي از خجالت پول نمي گرفت و همچنين در همين دوران در آموختن زبان عربي علاقه و جديت بسزايي داشت . به طوري كه در همين دوران بود در چندين مجالس تدريس قران كه از طرف حوزه علميه آمده بودند شركت نمود و شاگرد ممتازي شناخته شده بودو كتابهاي زيادي به عنوان جايزه به وي دادند و در طول اين دوران چه در دوران ابتدايي و چه در دوران راهنمايي همراه با معنويت و پيشبرد فرايض ديني پيش ميرفت و هرگز درس و علمش و كردار و رفتارش به دور از معنويت نبود و هميشه اخلاقش بر درسش ترجيح  داده ميشد و حتي در زمان طاغوت در دوران ابتدايي عادتش اين بود كه در بالاي هر چيزي كه مي خواست بنويسد نام خدا را مي نوشت و روزي كه در بالاي دفتر املايش نام خدا يعني بسم ا... الرحمن الرحيم نوشته بود كه از او ايراد گرفتند .
آري او از همان اوان طفوليت معنويت و تقوي و علم خود را ترقي ميداد و در تمام كارهايش با پدر و مادرش مشورت و نظر خواهي ميكرد و همچنين در امور كشاورزي با پدر و مادرش كمك مي كرد .پس از دوران راهنمايي در دبيرستان ايرانشهر لاهيجان به تحصيل خود ادامه  داد و در آنجا وقتي كه از معلومات و اخلاق او با خبر شدند بيشتر مورد علاقه آنها قرار گرفت و مسئوليتهايي در جهت ارتقاء سطح فكري ،مذهبي ،هنري دانش آموزان و حتي آن مدرسه قرارگرفت. به حدي كه بازتاب اينگونه عملكردها در بيرون هم از اثر مثبتي برخوردار شد  در همين دوران بود كه سر و صدايي از انقلاب اسلامي بيرون آمد و كم كم مبارزات شروع شد اين شهيد عزيز ما نيز از همان اوايل در تظاهرات ضد شاهي شركت مي نمود.
در تمامي ارگان هاي اسلامي و مكتبي شركت مينمود و فعاليت خود را در جهت پيشبرد اهداف عاليه اسلام بكار مي گرفت و از هيچ فرصتي جهت سكوت در مقابل اعمال شاه و امريكا دريغ نمي كرد و در همين لحظات حساس بود كه اين شهيد ما با ساير دوستانش پيشنهاد بر اين امر كردند كه كتابخانه اي درست كنند و كتابهاي اسلامي را در معرض دسترس سايرين قرار بدهند تا رشد فكري براي افراد آن منطقه باشد و آنهايي كه علاقه داشتند كتابخانه باز شود كتابهاي زيادي آوردند . خصوصا همين شهيد ما كتابهاي زيادي را به ان كتابخانه محول نمود و هميشه ما را تشويق به خواندن كتابهاي غير درسي مي نمود و بعد از آن دوستانش وي را مسئول كتابخانه نمودند و حرفهايي ميزد كه افراد را علاقه من  به كتاب خواندن مي كرد و بعد از رسيد زمان سربازي مسئوليتش را به كس ديگر محول نمود.
هميشه قلبش براي امام مي تپيد و هميشه به فكر محرومين جهان خصوصا فلسطين و لبنان بود . در سال 1358 بود كه با معدل 16/65 در خرداد مدرك قبولي را گرفت و هميشه عشق داشت به سربازي برود و چندين بار به ژاندارمري رفت تا به سربازي برود ولي آنها گفتند كه سنتان كم است . ولي اين برادر شهيدمان هميشه معتقد بود كه بيكاري موجب فساد ميشود و گفت كه مي خواهم به تهران بروم و رفت حدود يك سال و خورده اي در آنجا به يك كار معمولي با يك دستمزد بخور و نميري كه فقط خرج روزمره و خرج كتاب وسايل اطلاعات او ميشد در همانجا كه كار مي كرد اطلاعات خود را از ياد نميبرد و در كلاس فلسفه شركت نمود و در آنجا مقام اول را كسب كرد و بعد كارتي از طرف استادشان به او داده شد و گفت  كه هر منطقه اي مورد علاقه ات ايت با مختصر حقوقي به تدريس فلسفه و ديالكتيك ادامه بده . گفت : نه بعد گفت كه خدمت براي سرزمين در اين زمان مهمتر است خلاصه در آبان ماه 1359 از تهران آمد وگفت مي خواهم به سربازي بروم .
يك ماه پس از رفت آمدهاي مكرر برگ اعزامش را گرفت . خلاصه در 15 آذر ماه 1359  به خدمت مقدس نظام رفت و از همان اول صدام جنايتكار به ميهن اسلامي ما هجوم آورده بود . بعدش سه ماهه آموزشي خود را در كرمان گذرانيد و بعد از آن هم قرعه كشي شد و اسمش براي كرمانشاه افتاده بود . فردايش فرمانده آنها آمد و قرعه كشي آنها لغو شد و سهميه آنها به گرگان افتاد بعد از آنجا به ساري و بعد به گنبد رفت در گنبد كه فرمانده با طرز اطلاعات و اخلاقش با خبرشد وي  را به عنوان منشي در ان پادگان انتخاب كرد . خلاصه در اسفند ماه 1360 بود كه 5 روز مرخصي گرفت و گفت به جبهه مي خواهم بروم .
گفتم آيا به صورت داوطلبانه يا نه؟ گفت كه آيا ما كه مسلمان هستيم چگونه بخوريم و بخوابيم و بنشينيم و صداي هل من ناصرا ينصرني حسين زمان مان خميني كبير را لبيك نگوييم . آيا اين مسلماني است كه ما بنشينيم و در عيش باشيم و برادران مان در خونشان غوطه ور ند . بايستي به صداي اماممان ، پدر مان خميني عزيز البيك بگوييم . بايستي بروم و در اسفند ماه 1360 به سوي جبهه غرب حركت كرد . اول در گيلان غرب  و بعد اسلام اباد غرب و بعد از آن به دار بلوط و بعد به كرند غرب و در آخرين ماموريت در اطراف قصر شيرين و سر پل ذهاب رفت . از او سوال مي كرديم كه كار تو منشي گري است و راحت هستي گفت اگر آنها در سنگر هستند و با سلاح با عمال آمريكا ميجنگند من با قلم  هر لحظه هر آن از اين سنگر به آن  سنگر بروم در تمام نامه ها كه مي نوشت مي گفت درود ب اوليا ا... و درود بر تمامي شهدا از صدر اسلام تا الان و هميشه مي گفت به رزمندگان دعا كنيد و در تمام نمازها براي امام از طرف خدا عمر طولاني طلب مي كرد .
او عاشق امام بود همانطوري كه در وصيت نامه خويش ذكر كرد كه دستهايم ميلرزد كه از اين پير مجاهد سخن بگويم . خلاصه اين بود كه در 30 تير ماه 1361 عاشقي از تبار ابراهيم و هابيل و شاگردي از شاگردان مكتب حسين ثار ا... و ياري از ياران روح ا... و سربازي امام زمان و يكي از بهترين و صميمي ترين ياوران حزب ا...  در اين روز بزرگ به درجه رفيع شهادت كه راه و روش  انبيا بود نايل آمد و خانواده اي را و يا خانواده هايي را با نور خود روشنايي بخشيد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده