صاحب و مراقب همه ی ماخداست
برای اسلام
نوید شاهد لرستان:با دوستانش قرار گذاشت که با هم به جبهه بروند روز اعزام کم کم داشت فرا میرسید، محمد رضا هم به سراغ دوستانش رفت تا با هم اعزام شوند اما هیچکدام از دوستانش حاضر به رفتن نشدند افراد فامیل هم به محمد رضا گفتند:حالا که هیچ کدام از دوستانت حاضر به رفتن نشدند تو هم نرو اما گفت:برای اسلام خونم به جوش آمده است و هیچ کس نمی تواند مانع از رفتن من شود.
گریه های آخر
بیست روز از رفتن محمد رضا به جبهه گذشته بود. شب بیست و یکم ما به همراه چند نفر از مهمانان در خانه نشسته بودیم که صدای درب خانه بلند شد یکی از بچه ها بی آنکه بداند گفت:محمد رضا پشت در است.در را باز کردیم و با تعجب دیدیم که محمد رضا است او داخل شد و با تمام افراد خانه احوالپرسی کرد.مهمان ها از او پرسیدند:از جبهه چه خبر؟ایشان هم تا حدود ساعت 2 شب برای آنها از جبهه و اتفاقات آن جا تعرف کرد. پس از اتمام شدن صحبتهایش به اتاق رفت و بعد از مدت کوتاهی پدرم گفت:او را صدا بزنید بیاید پیش مهمان ها و من به اتاق رفتم دیدم که دارد لباسهای پدرو مادرم را درساک خودش جا می دهد و گریه میکند به او گفتم:پدر می گوید بیا پیش مهمانها، اما او رد حالی که میگریست مرا بوسید و گفت تو برو من هم می آیم. بیرون رفتم و به آرامی در گوش پدرم گفتم:محمد رضا دارد گریه میکند،پدر هم بلند شد و رفت پیش محمد رضا آنها دوتایی دست در گردن یکدیگر انداخته و با هم شروع کردند به گریه کردن ،محمد رضا میگفت:پدر من دیگر بر نمیگردم حلالم کن پدر هم گفت:اگر نیایی تکلیف من و مادرت چه میشود؟نمیشود که نروی؟اما محمد رضا در جواب گفت :صاحب و مراقب همه ی ما خداست. اوست که مرا به شما داده پس اوست که از شما مواظبت میکند. صبح از خواب بیدار شد و نمازش را خواند و ساکش را بست و با همه خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید و رد حالی که گریه میکرد زیر لب تکرار میکرد حلالم کنید راهی مناطق جنگی شد.یک هفته بعد از این ماجرا غروب روز چهارشنبه از طریق رادیو اعلام شد که محمد رضا احمدیانی از نور آباد به شهادت رسید.
محمد رضا احمدیانی،نورآباد
راوی:خانواده شهید
منبع:سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی بنیادشهید و امور ایثارگران استان لرستان