زندگینامه و خاطرات;
يکشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۴۵
شهيد رمضان دشتكار، در تاريخ 1345/7/9 همزمان با شب‌هاي مبارك ماه رمضان متولد شد و به همين دليل نام ايشان را رمضان گذاشتند.پس از سپري كردن موفقيت آميز دوران ابتدايي، وارد مدرسه‌ي راهمنايي «آزادي» چاهكوتاه شد، اما همان سال ترك تحصيل نمود.سرانجام به خدمت مقدس سربازي احضار گرديد.او پس از چند روز ماندن در اهواز، مجدداً تقاضاي رفتن به خط مقدم ‌نمود كه همين امر، باعث شد تا در تاريخ 64/12/2 در عمليات والفجر هشت، مورد اصابت گلوله قرار بگيرد و به فيض بزرگ شهادت نايل آيد.
زندگینامه و خاطراتی از خانواده شهید رمضان دشتکار

شهيد رمضان دشتكار، در تاريخ 9/7/1345 همزمان با شب‌هاي مبارك ماه رمضان متولد شد و به همين دليل نام ايشان را رمضان گذاشتند.پدرش مي‌گويد: «تا دنيا هست، رمضان نيز هستدوره‌ي ابتدايي را تا سال چهارم در همان محل (روستاي تل‌اشكي) در دبستان «سپهر» گذراند و در سال پنجم به روستاي چاهكوتاه رفت. او پس از سپري كردن موفقيت آميز دوران ابتدايي، وارد مدرسه‌ي راهمنايي «آزادي» چاهكوتاه شد، اما همان سال ترك تحصيل نمود و به خانواده‌اش در امرار معاش، كمك نمود.وي، سرانجام به خدمت مقدس سربازي احضار گرديد و اين موضوع، فرصتي شد تا وي لباس مقدس رزم بپوشد و دين خود را به انقلاب و اسلام ادا نمايد. رمضان، پس از دوره‌ي آموزشي در پادگان كازرون، تقاضاي رفتن به جبهه ‌نمود كه با وي موافقت ‌گرديد و بلافاصله به اهواز منتقل ‌شد.او پس از چند روز ماندن در اهواز، مجدداً تقاضاي رفتن به خط مقدم ‌نمود كه همين امر، باعث شد تا در تاريخ 2/12/64 در عمليات والفجر هشت، مورد اصابت گلوله قرار بگيرد و به فيض بزرگ شهادت نايل آيد.ايشان در برخورد با والدين، بسيار متواضع و فروتن بود و در نامه‌هايي كه از جبهه مي‌فرستاد، مي‌نوشت: «اگر برگشتم، خودم در كارها كمكتان مي‌كنم!»رمضان، پسر پنجم خانواده بود و در خانه، بهترين و بيشترين ارتباط را با مادرش داشت. در كارهاي كشاورزي، كمك حال خانواده بود. با نماز، انسي ديرينه داشت‌. اهل مسجد بود و اخلاق بسيار خوبي داشت.
برادر شهيد :برخورد وي با ما بسيار مودبانه بود. او بيش از انكه برادر من باشد، دوست من بود و با من بسيار دوستانه برخورد مي‌كرد.اگر پولي داشت، يا آن را به ما مي‌داد، يا به نوعي، آن را خرج ما مي‌كرد. هميشه براي شركت در مجالس عزاي ائمه (ع) پيشقدم بود و شب‌هاي رمضان نيز جزء اولين نفراتي بود كه در مراسم قرائت قرآن، شركت مي‌كرد.
راوي: مادر شهيد
از خدا شاكرم كه چنين فرزندي به من داد و تقديم راه خدا كرده ام . كلاس پنجم بود كه شهيد گفت من بايد به كمك پدر در كشاورزي بروم . به كمك كردن به خانواده بسيار اهميت مي‌داد . رمضان در فصل زمستان متولد شد . او بسيار مريضي كشيد و من به اندازه موهاي سرش نزر خوب شدنش كردم . قبل از شهادت وي خواب ديم يك يك فراري در خانه است و همچنين خواب ديدم كه دندان جلويي افتاده است . يكي از خواهرانش نيز خواب ديده بود كه بردارش در جنگلي گير افتاده است و خواهرش مي‌گفت : احتمال مي‌دهم كه بردارم ديگر بر نگردد . مادرش مي‌گفت : روزي كه به سربازي مي‌رفت گفتم : كه دو پسر براي خودم و يكي براي حنا‌، و همينطور هم شد . در خواب ديدم كه لباس سربازي بر تن دارد گفتم كه پسرم برخيز و لباس از تن خود درآور‌، ناگهان بر خواست . همان زمان در خواب يكي از خواهرانش آمده كه به مادرم بگويد كه خدا را شكر كند كه شهيد شدم اگر اسير بودم چه مي‌كرد ؟ در خانه خيلي به من كمك مي‌كرد شهيد رمضان دشتكار با خواهرهايش بسيار خوش رفتار بود . بسيار با گذشت و بخشنده بود و صله رحم را به جا مي‌آورد . و هميشه چيزي كه مي‌بخشيد را پس نمي‌گرفت . هيچ گاه از كسي دلخور نمي‌شد وكسي از وي ناراحت نبود .
راوي: پدر شهيد
شهيد، در ماه مبارك رمضان به دنيا آمد و من به همين خاطر، نام او را رمضان گذاشتم. تا كلاس پنجم در مدرسه‌ي چاهكوتاه درس را ادامه داد، ولي چون دست تنها بودم و كار كشاورزي هم زياد بود، به پيشنهاد خودم ترك تحصيل نمود و به كار كشاورزي مشغول شد. به درس علاقه داشت، اما به خاطر من هيچ نگفت و مدرسه را ترك كرد. در اين فكر بوديم كه براي او زن خوبي پيدا كنيم و به او پيشنهاد ازدواج بدهيم.، اما بلافاصله اطلاع پيدا كرديم كه حسن زنگويي شهيد شده است. در همين موقع بود كه مادرش گفت: «شايد فرزند ما نيز شهيد شده باشد!»و بعد از چند روز، از طرف بنياد شهيد به ما اطلاع دادند كه رمضان شهيد شده است. من و مادرش وقتي كه خبر شهادتش را شنيديم‌، عكس‌العمل خاصي نداشتيم؛ خوشحال هم بوديم كه فرزندمان در راه خدا شهيد شده است.
راوي: مادر شهيد
زمستان بود كه متولد شد. در هنگام تولد، خيلي مريضي سخت و زجر زيادي كشيد. نذر بسياري كردم كه بچه‌ام خوب شد.
يك روز در عالم خواب ديدم كه مزاري روبروي خانه‌ي ما قرار دارد. بعد از آن نيز خواب ديدم كه دندان جلوي من افتاده است. با اين دو خوابي كه ديدم، برايم قطعي شد كه پسرم شهيد خواهد شد.به من الهام شده بود كه رمضان شهيد شده است. خود رمضان نيز قبل از رفتن به سربازي مي‌گفت : «اين عكس‌ها را من براي شهادتم گرفته‌ام!» او مثل گل، پرپر شد و خدا را شاكرم كه در اين راه به شهادت رسيد.رفتار او با همكلاسي‌هايش، خيلي خوب بود. از همكلاسي‌هاي او مي‌توان به آقايان: خليل غريبي و علي بازيار و از دوستان قبل از سربازي او مي‌توان به محمد مرادي اشاره كرد.او در مراسم مذهبي‌، بالاخص در نماز جماعت‌، روضه‌ي امام حسين (ع) و برنامه‌هاي ديگري كه در مسجد برگزار مي‌شد‌، شركت فعال داشت. در آخرين نامه‌اش نوشته بود: «مادر! ديگر جواب نامه برايم ننوسيد كه ديگر بر نمي‌گردم‌
راوي: خواب خواهر
قبل از شهادت او، خواب ديدم كه رمضان در درختي گير كرده و هر كاري مي كنم نمي‌توانم او را در بياوردم.

 

































منبع : بنیاد شهید و امورایثارگران استان بوشهر


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده