عکسهای منتشر نشده از شهید والامقام ولی اله پاپی جعفری
زندگينامه شهيد بزرگوار اسلام ولي الله پاپي جعفري
سردار فاتح جبهه هاي نبرد_ ولي الله جعفري
به حكم و بيان خودش قبل از شهادت كه در پرونده مجروحيت ايشان در بنياد شهيد خرم آباد ثبت و ضبط گرديده است. در آخر عاقبت اينگونه عاشق وارسته حق تعالي سردار پيروز جبهه هاي نبرد شهيد ولي الله جعفري به معبود خويش مي پيوندند. و فرشتگان آسماني به استقبال او شتافتند و او را با پيراهن خونين و كوله بار شهادت به ملكوت اعلي دعوت مي نمايند.دهم شهريور 1340، در بخش پاپي از توابع شهرستان خرم آباد به دنيا آمد. پدرش علي كرم، كشاورز بود و مادرش زينب نام داشت. بيست و سوم بهمن 1364، با سمت فرمانده گروهان در اروندورود بر اثر اصابت تركش به صورت، شهيد شد. مزارش در روستاي كاكاشرف تابعه شهرستان خرم آباد واقع است.
روحش شاد و يادش پر داوام باد.
خلاصه ایی از زندگینامه شهید ولی اله پاپی جعفری تا سال 63 از لسان شهید
خلاصه اي بسيار جزئي از زندگي نامه اينجانب ولي الله جعفري متولد 1340 محل تولد روستاي كاكاشرف قريه پنگ آباد كه بعد از گذراندن دوران ابتدائي در روستا جهت ادامه تحصيل دوره دبيرستان به شهرستان نجف آباد (اصفهان) انتقال دادم و در جريان پيروزي انقلاب در سال 1357 ترك تحصيل كرده و به عضويت سازمان ساتجا در آمدم كه بنيان گذار اين سازمان شهيد عزيز و چريك خستگي ناپذير محمد منتظري بود و لذا با آشنايي با اين استاد عزيز و اين باز امام و اسلام به فعاليت هاي خويش عليه استعمار و جنايتكاران شرق و غرب ادامه دادم و در سال 1358 بود كه استاد محمد منتظري تصميم به اعزام جوانان داوطلب به جنوب لبنان گرفت و بنده هم همراه ديگر ياران شهيد بزگوار به سوريه رفته و بعد از 3 ماه كه در سوريه بوديم و يك بار هم..... رفته البته به صورت غير رسمي ..... و از سوريه به جنوب لبنان اعزام شدم و بعد از گذشت 9 ماه در لبنان جهت مبارزه با ضد انقلاب داخلي كه دركردستان جنايت هاي هولناكي را نسبت به برادران عزيز سپاه و ديگر نيروهاي رزمي اسلام انجام مي دادند. لذا با پيام امام كه در جريان هولناك پاوه صادر كرده بودند بنده هم به همراهي ديگر برادران برخود لازم و واجب دانستم كه به ايران بيايم و به كردستان برويم.....و بعد از بار اول كه به كردستان رفتم لذا بعد از آن به خانه خودمان آمدم و باز از طريق بسيج به تهران اعزام شدم كه حدود 3 ماه كه در پادگان امام حسن (علیه السلام) تهران بودم به عضويت سپاه درآمدم و از طريق سپاه در اواخر سال 59 باز به كردستان اعزام شدم و بعد از گذشت 3 ماه در انواع و اقسام نقاط استان كردستان باز از طريق يك درگيري شديد كه با حزب خائن رزگاري و دمكران در مناطق اورامانات داشتيم متاسفانه بنده مجروح شدم و همراه 3 تن ديگر از برادران به اسارت جزب خائن رزگاري درآمديم و بعد از گذشت 7 ماه اسارت به خواست خداي تبارك و تعالي در حين انتقال به عراق توانستيم شبانه فرار كنيم. و از همان شب به ياري الله حزب خائن رزگاري به طور كامل منهدم شد كه اكثر آن مزدوران تسليم شده و بعضي ها هم از خطه مسئول جنايتكار زندان به اسارت درآمدند.
و..... البته اگر بخواهم قلم فرسائي كنم و شرح حال اسارت را بنويسم خيلي طول مي كشد. لذا از همينجا به پايان مي برم و امام بعد از اينكه خداوند از دست آن جنايتكاران نحات مان دادند به خرم آباد آمده و از سپاه خرم آباد در آمدم كه الحمدالله باز خداوند ياري ام داد در عمليات فتح المبين و عمليات مهم بيت المقدس به خصوص فتح خرمشهر شركت كرده كه باز مجروح شدم البته جزئي و بعد از آن به خرم آباد آمدم متاسفانه در جريان گزارشي كه جهت اخذ حكم به دادگاه انقلاب اسلامي خرم آباد بردم بطور ناگهاني مورد اصابت شليك 2 گلوله در محوطه دادگاه قرار گرفتم كه يكي به بازوي راستم اصابت كرده و ديگري به پهلوي چپ و باز هم بعد از گذشت 6 الي 7 ماه كه در خرم آباد و تهران بستري بودم بعد از كمي بهبودي حالم باز هم خداوند ياري داد سعادت نصيبم شد كه به صفوف رزمندگان اسلام درآيم و در تاريخ 62/2/10 به جبهه اعزام شدم و با شركت در عمليات والفجر و عمليات عظيم خيبر كه در تيپ 15 امام حسن (ع)مشغول خدمت بودم لذا در همان روزهاي اول و دوم عمليات مجروح شدم البته سطحي بودند و يكبار هم در جزيره مجنون بر اثر بمباران هاي شديد هوائي مورد اصابت موج قرار گرفتم و خلاصه اين اواخر در سال 1363 يعني 63/2/24 پايان ماموريت به ما دادند و الان كه در سپاه هستم البته گاهي واقات به صورت شديد از درد ريه ام و پهلوهايم رنج بسيار مي برم.