نوید شاهد – شهید "حمید ایزدخواه" پس از سال‌ها مجاهدت سر انجام روز یکم تیر ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه سر پل ذهاب حین عملیات خنثی سازی مین، به شهادت رسید.

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید حمید ایزدخواه روز پنجم مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان بیجار به دنیا آمد.
حمید دوران کودکی را در کانون گرم خانواده سپری کرد و با رسیدن به سن ۶ سالگی راهی مدرسه شد.
وی مقاطع ابتدایی و راهنمایی را در شهر بیجار پشت سر گذاشت و برای گذراندن دوره دبیرستان، به هنرستان صنعتی شهر سنندج رفت و پس از اخذ مدرک دیپلم در این شهر، برای اخذ مدرک فوق دیپلم در رشته راه و ساختمان در دانشگاه همدان مشغول به تحصیل شد.
حمید رابطه بسیار حسنه و نیکویی با همه به ویژه پدر و مادرش داشت، با همسایه‌ها به بهترین نحو رفتار می‌کرد و برای کمک به آنان از جان خود مایه می‌گذاشت.
وی علاوه بر تحصیل، در اوقات فراغت به خطاطی، نقاشی و سرودن شعر می‌پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی بنا بر احساس مسئولیتی که نسبت به مملکت و انقلاب در خود احساس می‌کرد به خدمت سربازی رفت، ژاندارمری وقت شهرستان بیجار وی را به نیروی زمینی ارتش معرفی کرد و پس از سازماندهی به کرمانشاه و از آنجا به سرپل ذهاب اعزام شد.
یکی از دفعاتی که حمید به مرخصی آمده بود به اسارت گروهک ضد انقلاب کومله در آمد و بعد از ۲۸ روز آزاد شد.
وی پس از پایان دوره اسارت بلافاصله برای دفاع از میهن و نابودی گروهک‌های ضد انقلاب خود را به پادگان معرفی کرد.
حمید پس از سال‌ها مجاهدت سر انجام روز یکم مرداد ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه سرپل ذهاب حین عملیات خنثی سازی مین، به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در گلزار شهدای شهر بیجار بخاک سپرده شد.

کمک به آسیب دیدگان زلزله همدان
حمید بعد از فارغ التحصیلی به خدمت مقدس سربازی رفت و به کرمانشاه و سر پل ذهاب اعزام شد.
پس از دوره‌های آموزشی به قسمت خنثی سازی مین منتقل شد و در دوران سربازی دوستانش از رفتار و منش او بسیار خوششان می‌آمد و حتی فرماندهان به او بسیار احترام می‌گذاشتند.
حمید هر بار که به مرخصی می‌آمد بعد از دو یا سه روز در حالی که هنوز از مدت مرخصی او باقی مانده بود به محل خدمتش باز می‌گشت و وقتی علت را جویا می‌شدیم پاسخ می‌داد که هر اندازه من زودتر برگردم، دوستانم نیز زودتر می‌توانند به دیدار خانواده هایشان بروند.
یکبار که به مرخصی آمد و طبق معمول زودتر از موعد به منطقه برگشت در راه وقتی به همدان می‌رسد در آن منطقه زلزله‌ای اتفاق می‌افتد و حمید آن چند روز مرخصی باقی مانده که میخواست به پادگان برگردد را صرف کمک به حادثه دیدگان زلزله کرد و بعد از آن بدون اینکه هیچ نام و نشانی از خود بگذارد به سر خدمت بازگشت.
بعد از این ماجرا حدود یک یا دو ماه می‌گذشت که به ما خبر دادند حمید سخت مریض شده.
من هم درنگ را جایز ندانستم و بلافاصله به طرف محل خدمتش به راه افتادم، اما وقتی آنجا رسیدم خبر دار شدم که پسرم شهید شده و پیکر بی جانش را تحویل گرفتم.
رابطه من و حمید جدا از فرزند و پدری مثل دو دوست بودیم، تا وقتی که پیش ما بود من هیچوقت احساس تنهایی و دلتنگی نمی‌کردم و برای همه اهل خانه چنین جایگاهی داشت.
من کارمند اداره پست بودم و وضع مالی متوسطی داشتم. حمید همیشه در کار‌های به من کمک می‌کرد و می‌گفت: پدرم تاب و تحمل فشار این سختی کار را ندارد.
به گفته دوستانش هر گاه کسی در یگان شهید می‌شد، حمید به خاطر اینکه خط زیبایی داشت نام و جملات زیبا در وصف او روی دیوار به خطی زیبا می‌نوشت و این برای سربازان بسیار خوشایند بود.


تنها یادگاری باقی مانده از پسرم
یک بار که حمید برای مرخصی به طرف شهر بیجار می‌آمد در راه و حوالی تپه محمدی گروهک ضد انقلاب اتوبوس را متوقف می‌کنند، او را به همراه چند تن دیگر به اسارت می‌گیرند، اما، چون سرباز بودند آن‌ها را پس از مدتی آزاد می‌کنند.
حمید وقتی به اسارت گروهگ ضد انقلاب در آمده بود ساک دستیش را در اتوبوس به جا می‌گذارد. راننده اتوبوس هم که در شهر سقز ساک را تحویل انبار دار ترمینال می‌دهد.
حدود سه ماه از شهادت حمید گذشته بود که ساک و تمام وسایلش به دست ما رسید. از حمید تنها یادگاری که داشتیم همین ساک بود.

راوی: پدر شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده