خاطرات شهید «ناصر حسین عربستانی» به نقل از برادر شهید:
سه‌شنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۱۰
برادر شهید «ناصر حسین عربستانی» می‌گوید: ناصر به رشد جنبه های معنوی اهتمام می‌ورزید. صدق و راستی در گفتار و رفتار و تنفر و بیزاری از کذب و دروغ و نهی کودکان و بزرگان از آن، علم او را به زیور عمل آراسته بود.

به گزارش نوید شاهد لرستان، برادر شهید ناصر حسین عربستانی در بیان خاطراتش از برادر شهیدش می گوید:

ناصر به رشد جنبه های معنوی اهتمام میورزید. صدق و راستی در گفتار و رفتار و تنفر و بیزاری از کذب و دروغ و نهی کودکان و بزرگان از آن، علم او را به زیور عمل آراسته بود. خوش اخلاق بود و تبسمی لطیف بر چهره داشت و خورشید از میان غنچه كبود لبهایش گاه و بیگاه طلوع می کرد. در ابلاغ سلام به سرعت برق بر هر مخاطبی پیشی می گرفت. به نماز شب و تهجد شبانه تقید خاصی داشت. به سینه زنی و عزاداری و نوحه سرایی عشق می ورزید. کوه را خشم منجمد انسانهای مظلوم می دانست و به همین جهت کوهنوردی را بسیار دوست داشت. به انجام واجبات، ترک محرمات و اجتناب از مکروهات و شبهات اصرار داشت. عشق و علاقه به امام امت و یاران راستین در وجودش موج میزد. محبت به ۱۴ نور پاک الهی ائمه اطهار از ملکات وجودی او بود. در اوقات فراغت به مطالعه کتاب می پرداخت. همچنین قهرمان دو صحرا نوردی استان لرستان و عضو تیم منتخب فوتبال الیگودرز بود.

به هنگام مصیبت و بلا، کوه صبر و ایمان بود. سپاسگزار نعمات حق بود. بحثها و مناظره های زیادی با افراد مختلف داشت اما همیشه سعی می کرد که عقاید خود را بر دیگران تحمیل نکند بلکه نظراتش را با دلیل و منطق به دیگران ارائه دهد.

روزی که ناصر می‌خواست به جبهه اعزام شود برای خداحافظی به خانه آمد و مادر با قرآن او را بدرقه کرد و بعد از خداحافظی به من گفت که در چهره مادر چیزی را دیدم که حاکی از جدایی بود. آری ناصر رفت و رفتنش رسیدن به هدفش بود.

ب

او مدتی در اندیمشک و جبهه الله اكبر مسئول توزیع مهمات بود و در جبهه های کردستان نیز به مبارزه مشغول بود. در عملیات های بسیاری شرکت داشت و چندین بار نیز مجروح شد که آخرین حضورش در کربلای بستان در حمله طريق القدس بود که در این عملیات مردانه جنگید و به شهادت رسید.

یکی از دوستانش می گفت: یک مرتبه که ناصر به مرخصی آمده بود، او را دیدم که خیلی نگران و آشفته بود. از او پرسیدم ناصر چرا ناراحتی؟ و او در جواب گفت: من خودم را خیلی ضعیف می دانم؛ زیرا هنوز به شهادت که آرزویم است نرسیده ام.

در سفری که به اهواز داشتیم، فرمانده گردانی که ناصر در آن خدمت می کرد را ملاقات کردیم و ایشان می گفت: ناصر اسوه بود، چه در میدان نبرد و چه در پشت خط. او یک لحظه بیکار نبود و همواره دعا می کرد که خدایا مرا شهید گردان و شهادت مرا ثمره ی آزادی اسلام و نابودی بعثيان کافر بگردان.

بار آخری که می خواست به جبهه برود، هنگامی که مادرم قرآن را بالای سر او گرفته بود، لای قرآن را باز کرد و لبخندی زد. مادرم گفت: اگر چیزی است نرو. اما ناصر گفت؛ میروم اهواز خانه ی خاله. بعد دستی به شانه مادرم زد و گفت: ناراحت نباش.

ناصر در نامه های خود، پدر و مادرم را به صبر و شکیبایی سفارش می کرد. همچنین به خواهران خود می گفت حجاب را رعایت کنید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است. او می گفت: راه شهیدان را ادامه دهید. نگذارید که خون پاک شهیدانمان به هدر رود. از شما پدر و مادرم میخواهم که همیشه گوش به فرمان امام خمینی باشید. امام عزیزمان را تنها نگذارید و همچنین از شما میخواهم با این گروهک های منافق و ام الفساد تا آنجا که در توان دارید مبارزه کنید و ریشه آنها را از این سرزمین قطع کنید.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده