آلبوم «نغمه‌های امید» حاوی سرود‌های دوران اسارت، از تولیدات معاونت هنری موسسه پیام آزادگان با حضور، روایتگری و سرود خوانی جمعی از آزادگان دفاع مقدس رونمایی شد.

به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، آلبوم «نغمه‌های امید» حاوی سرودهای دوران اسارت، از تولیدات معاونت هنری موسسه پیام آزادگان با حضور، روایتگری و سرود خوانی جمعی از آزادگان دفاع مقدس رونمایی شد.

آلبوم «نغمه‌های امید» حاوی سرود‌های دورات اسارت، رونمایی شد.

ناصر قره باغی، اولین راوی این برنامه شب خاطره، در عملیات ایذایی زین العابدین (ع)، دنباله‌ی عملیات مسلم بن عقیل، توسط بعثی‌ها به اسارت گرفته شد و در این دوران به فعالیت در زمینه‌های فرهنگی و هنری مشغول بود. وی در مقدمه صحبت‌هایش به نحو انجام عملیات و مجروح شدن خود پرداخت و داستان به اسارت درآمدن خودش را روایت کرد و افزود: هنگامی که اسیر شدیم به سمت شهر «مندلی» حرکت کردیم. به این شهر که رسیدیم، خبرنگاران و فرماندهان عراقی در آنجا حضور داشتند. خبرنگاران قصد مصاحبه با رزمندگان را داشتند. یکی از آن‌ها ابتدا خواست با آقای مصلحی مصاحبه کند که آقای مصلحی موافقت نکرد. سپس خواست با من مصاحبه کند که به دلیل حال ناخوشم مصاحبه انجام نشد. به سراغ نفر بعدی پشت سر من، علی افچنگی ۱۵ ساله رفت. از او پرسید:چرا به جنگ ما آمده اید؟ افچنگی پاسخ داد: آمدیم کربلا را آزاد کنیم. خبرنگار پرسید: مگر مردم عراق کافر هستند؟ افچنگی پاسخ داد: مردمش نه؛ کافر نیستند. یک افسر عراقی از این پاسخ بسیار عصبانی شد.

اکسیژن کمتر مصرف کنید!

 این رزمنده و آزاده دفاع مقدس ادامه داد: حدود ۶ نفر بودیم که ما را در ماشین حمل زندانی کوچکی جای دادند. به بغداد رسیدیم و با صالح – یکی از شخصیت‌های فیلم ۲۳ نفر- آشنا شدیم. پس از سر کردن دو روز، بعثی‌ها حد اقل ۳۰ نفر از ما را وارد ماشین حمل زندانی کوچکی که تنها۱۰ نفر ظرفیت داشت، کردند. مثل کنسرو  ما را تا سقف ماشین چپانده بودند. ماشین با سرعت حرکت می کرد و یک دفعه ترمز می‌گرفت. کسی می گفت: «این‌ها می خواهند ما را زجرکش و شهید کنند. کم تر صحبت کنید، زیرا اکسیژن کم است.» دیگری پاسخ داد: «خودت که داری صحبت می کنی و اکسیژن مصرف می کنی!» در آن شرایط سخت که همه به فکر زنده ماندن خود بودند، یک نفر گفت: «سلامتی امام صلوات!»

رفقا اینجا حکومت دست خودمان است!

 وی ادامه داد: پس از حدود نیم ساعت ما را به سوله‌ای بردند. شب را در سرما به سر بردیم و صبح به سمت اردوگاه موصل حرکت کردیم. در اردوگاه همان طور که در فیلم اخراجی‌ها ۲ آقا ده‌نمکی ساخته بود، نام مارا خنده دار صدا می زدند. طی این دو و سه روز احساس اسیر بودن داشتیم، اما وقتی وارد اردوگاه شدیم، با شنیدن صدای صلوات اسرا و خوشامد گویی آنان فکر کردیم در ایران در یک پادگان هستیم. بسیار خوشحال شدیم. وارد آسایشگاه شدیم و با اسماعیل بخت نام که ارشد اردوگاه بود روبه رو شدیم. خود را معرفی کرد و گفت: «رفقا اینجا حکومت دست خودمان است! عراقی‌ها به ما می‌گویند از ما امکانات مادی بخواهید و ما می‌گوییم نه؛ تنها نماز جماعت و مراسم دعا برقرار باشد.» در آنجا واقعا حکومت دست خودمان بود. وقت نماز شنیدم اذان موذن زاده پخش می شود. به من گفتند: «اینجا حکومت دست خودمان است. گفتیم باید اذان خودمان پخش شود.»

والله ما اسیر شما هستیم نه شما اسیر ما

 قره باغی گفت: شبی فرمانده اردوگاه، ارشد را احضار کرد. جلوی خودش بر روی میز نارنجک قرار داده بود و تهدید کرد که اگر با آنان کنار نیاییم، اسکان مان را منفجر خواهد کرد. بخت نام لبخندی زد و گفت: «این را به من گفتی سیدی، اما به گوش بچه ها نرسد! بچه‌ها این‌ها را در جبهه قورت می‌دادند. اگر بشنوند؛ دیگر نمی توانی جلوی آنان را بگیری.» افسر عراقی باعصبانیت گفت: «والله ما اسیر شما هستیم نه شما اسیر ما. من زن و بچه دارم. به من رحم کنید. به فکر خودتان نیستید، به فکر ما باشید.»

این رزمنده و آزاده دفاع مقدس ادامه داد: روزی هنگام نماز ظهر سروصدا شدیدی به گوشمان رسید. عده‌ای گفتند که رزمندگان آمده‌اند و آزاد می شویم. اما حدود ۴۰۰ نفر نیروی ضد شورش در حالت مستی با نبشی، دسته کلنگ، دسته بیل، میلگرد و ... به قصد کشتن حمله  و دو نفر از ما را شهید کردند.

‌از شور و جنبش ما بعثی‌ها متوجه می‌شدند که دهه‌ فجر فرا رسیده است

 وی افزود: از همان روزهای اول اسارت برنامه‌های فرهنگی، آموزشی همچون قرائت دعاها، خواندن سرودها و ... برقرار بود. وقت کم می آوردیم. زمانی که دهه‌ی فجر می رسید، نمایشگاه، سرود، تئاتر مسابقات و ... بدون هیچ امکاناتی به شکل مخفیانه برگزار می کردیم و از شور و جنبش ما بعثی‌ها متوجه می‌شدند که دهه‌ فجر فرا رسیده است.

قره باغی در انتهای صحبت خود درباره‌  ساخت سرودها گفت: شعر را می نوشتیم و برای آنکه بر روی آن آهنگ بگذاریم، چند نفری کنار هم می نشستیم و با هم به یک آهنگ می رسیدیم. آن را حفظ و تکرار می کردیم، اما وفتی فردای آن روز دور هم جمع می شدیم، آهنگ از ذهنمان رفته بود و چون ابزار نوشتن محیا نبود، مجبور بودیم از ابتدا آهنگ بسازیم.

وی با خواندن سرود «من اسیرم» که در فیلم سینمایی اخراجی‌ها ۲ نیز به کار گرفته شده بود، با همخوانی و همراهی همرزمان خود، به سخنانش پایان داد.

در ادامه برنامه، تروند، دکتر و بازنشسته هلال احمر، راوی دوم این برنامه شب خاطره، بر روی صحنه حاضر شد. او در ۱۹ سالگی به اسارت بعثی‌ها در آمده بود. وی بحث معنویت رایج در زمان اسارت را مبتنی بر سرود و ادعیه عنوان کرد و افزود: بخشی از سرودها همچون سرود «۲۲بهمن» از زمانی که در ایران بودیم به یاد داشتیم و سعی کردیم یادداشت کنیم و آن‌ها را نگه داریم. اما برخی دیگر از سرودها تنها آهنگش را به یاد داشتیم و شعر آن کامل نبود که سعی کردیم یک سری اشعار برای آن‌ها بسراییم. در الانبار، اردوگاه ما، یحیی اسدی و جواد خرم دل شعر های مناسب برای سرود و نوحه می ساختند. بخش دیگری از سرودها درباره‌ی اشخاصی همچون امام و حاجآقا ابوترابی خوانده می‌شد. درباره علم آموزی، وطن، طنز و ... نیز سرود ساخته بودیم.

تروند در خصوص دشواری های این امور گفت: با ممنوع بودن قلم، کاغذ و تجمع، اقدام به ساخت شعر می کردیم تا زمانی که صلیب‌سرخ با خود قلم و کاغذ نامه برایمان بیاورد تا ما آن ها را ثبت کنیم.

صلوات کار سروان عراقی را ساخت

 این دکتر و بازنشسته هلال احمر خاطره‌ای از دوران اسارتش را این‌گونه روایت کرد: سروانی عراقی به نام صالح در اردوگاه ما حاضر بود که خود را مهربان نشان می داد تا اسرا را بفریبد. در محوطه بودیم که سروان خاطره رفتن به مرخصی خود را تعریف کرد و از این بابت که ما نمی توانیم به پیش خوانواده خود برویم، خود را ناراحت جلوه می داد و می گفت: «در تمام لحظات این مرخصی، من به یاد شما بودم. ما دوست داریم به مملکتتان برگردید، اما خمینی نمی گذارد.» تا نام امام آمد، همه‌ جمعیت ۴۷۴ نفر به یکباره صلوات فرستاند. سروان از مترجم پرسید: «آیا من در صحبت های خودم اسم پیامبر را آوردم؟» مترجم گفت: «خیر. این‌ها زمانی که نام رهبرشان را می شنوند، صلوات می‌فرستند.» با این پاسخ مترجم، سروان بسیار عصبانی شد و شروع به ناسزا گفتن و فحاشی کرد. از آن پس او را سروان صلواتی نامیده بودیم.

وی در انتهای صحبت خود شرکت در انتخابات مجلش شورا اسلامی پیش‌رو را ضروری دانست و آن را حفظ کننده تمام زحمات و تحمل سختی‌های ایام انقلاب، دوران دفاع مقدس و اسارت آزادگان عنوان کرد.

عهد کردم برای روحیه اسرا فقط کار طنز کنم

 حاج عباس ابراهیمی، آخرین راوی این برنامه از شهرستان محلات خود را به حوزه هنری رسانده بود تا به بیان خاطرات طنز خود از دوران اسارتش بپردازد. ابراهیمی از فعالیت‌های هنری خود همچون اجرای تئاتر طنز سخن گفت و افزود: زمانی یک نمایش درباره یک شهید اجرا کردم و دیدم اسرا غمگین و گریان شدند. از این کار خود ناراحت شدم و با خود عهد کردم تنها کار طنز انجام دهم تا روحیه آنان را بیش تر کنم.

تقلید صدا «تنسی تاکسیدو» با بدنی زخمی و اسیر!

 ابراهیمی ادامه داد: زمانی که اسیر شدم نوجوانی زخمی با موهای بلند بودم. لباس عراقی بر تن داشتم. من را به درمانگاه بردند. همه رزمندگان گمان می کردند که من عراقی هستم و به همین دلیل کسی به من توجهی نمی‌کرد و بابت این قضیه متعجب بودم. یکی از رزمنده‌ها را صدا کردم و همه متوجه شدند من ایرانی‌ام. تعدادی از آنان به دور تخت من جمع شدند و من برای شان صدای «تنسی تاکسیدو» را تقلید کردم.

شل گرفتم و سفت خوردم

 وی در خصوص خاطره‌ای از دوران اسارتش گفت: دو پیرمرد به نام «خالو شیخ» و «عمو راستگو» بین ما حاضر بودند. عمو راستگو شمالی بود و با لحجه صحبت می کرد. او در تمام دوران اسارت نتوانست یک کلمه عربی یاد بگیرد. هر از گاهی بعثی‌ها برای کتک زدن با کابل‌های برق به سراغ ما می‌آمدند. یک سری تصمیم گرفتیم این دو پیرمرد در انتهای آسایشگاه قرار بگیرند که بعثی‌ها وقتی به آنان رسیدند؛ شاید دلشان بسوزد و به آن ها آسیبی نرسانند. بعثی‌ها آمدند و گفتند به حالت سجده قرار بگیرید. این دو پیرمرد به علت کهولت سن به خوبی نتوانستند سجده کنند و از دور مشخص بودند. فرمانده عراقی چند مرتبه با داد و فریاد به آن‌ها تذکر داد، اما متوجه نشدند. خالو شیخ در آن حالت به عمو راستگو گفت: «فکر می کنم درباره‌ی ما صحبت می کند.» عمو راستگو گفت: «بله می گوید آن ها پیر هستند نزنیدشان.» فرمانده که از عدم تغییر دو پیرمرد عصبی شده بود، به نیرویش دستور داد که آن ها را بزند. سرباز آمد پشت سر خالو شیخ ایستاد و با کابل برق یک ضربه به پشت سر او تا انتهای کمرش زد که جیغ پیرمرد بلند شد و از آن به بعد پیرمرد دیگر پا نگرفت. بعد از آنکه همه را کتک زدند و رفتند، دیدم خالو شیخ خیلی بد عمو راستگو را نگاه می کند. گفتم: «چرا عمو را بد نگاه می کنی؟» خالو شیخ  رو به عمو راستگو گفت: «عربی بلد نیستی چرا ترجمه کردی؟ گفتی کاری با ما ندارند، من هم شل گرفتم و سفت خوردم.»

در میان این برنامه گروه سرود «نغمه‌های امید» متشکل از نوجوانان و آزادگان دفاع مقدس به اجرا سرودهای «من اسیرم» و «ایران خواهیم آمد» از سرودهای دوران اسارت، پرداختند.

در ادامه این برنامه با توجه به اهمیت حفظ و نشر آثار ارزشمند دفاع مقدس و بخصوص دوران اسارت آزادگان، خانم فرزانه قلعه قوند معاون پژوهشی موسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان، سید رسول عمادی مسئول گروه سرود، ناصر قره باغی و تروند راوی اول و دوم برنامه، جهت رونمایی از آلبوم «نفمه‌های امید» بر روی صحنه حاضر شدند و بر تابلو یاد بود این آلبوم امضاء زدند.

گفتنی است؛ آلبوم «نغمه‌های امید» حاوی سرودهای دورات اسارت، از تولیدات معاونت هنری موسسه پیام آزادگان که در این برنامه رونمایی شد شامل ۵ اثر با نام‌های «من اسیرم»، «ایران خواهیم آمد»، «هل من ناصر»، «روشنگر راه هدی» و «عاشق دربند» است.

 

انتهای پیام/

 

آلبوم «نغمه‌های امید» حاوی سرود‌های دورات اسارت، رونمایی شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده