معلمی به وسعت «شعرهای ناتمام»
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید «ابراهیم اصغری» دوم تیر ۱۳۳۶، در روستای مزرعه از توابع شهرستان ماه نشان به دنیا آمد. پدرش محمد و مادرش سکینه نام داشت. دانشجوی دوره کارشناسی در رشته ادبیات فارسی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. نوزدهم دی۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مدفن او در مزار پایین شهرستان زنجان واقع است.
شهید «ابراهیم اصغری» که نویسنده توانایی بود آثاری از خود برجای گذاشت که بیانگر آرمان ها، مناجات، را و نیاز و آفاق عمیق دید او است. دست نوشته های ایشان شامل سه دفتر کوچک و چند برگ پراکنده به انضمام وصیت نامه و مقاله های او است که به صوت کتابی به نام «زیر غبار خاطره» توسط مریم تاراسی تحقیق و تدوین شده که بیش تر مربوط به روزهای مربوط به جنگ است. همچنین کتابی دیگر با نام «شاعرانه های ناتمام» توسط موسسه فرهنگی دریادلان به چاپ رسیده که مجموعه اشعار شهید است و به دهه ۵۰ برمی گردد.
کتاب "شاعرانه های ناتمام" نوشته ابراهیم اصغری سال ۱۳۸۴ نخستین چاپ خود را تجربه کرد.
این کتاب با شمارگان دو هزار نسخه توسط موسسه فرهنگی دریا دلان به چاپ رسید.
این کتاب حاوی اشعار فارسی بوده و توسط موسسه فرهنگی دریادلان به چاپ رسیده است.
این اثر با مشارکت و همکاری اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان برای علاقه مندان روانه بازار شد.
در مقدمه کتاب «شاعرانه های ناتمام» می خوانیم؛
بعضی ها شاعرند، اما شعر نمی گویند، بعضی ها شعر می گویند، اما شاعر نیستند، بعضیها هم شعر میگویند و هم شاعرند، بعضی ها هیچ کدام. این که شهید ابراهیم اصغری جزو کدام یک از این بعضی ها بوده تشخیصش با خودتان.
می شد من هم بزنم به وادی شعر و شعار و بگویم شعر شهدا همان شهادت است و شهدا شعر شهادت را با خونشان بر دفتر خاک نوشتند..... و سر و ته قضیه را هم بیاورم . اما دلم نیامد.
کسی که این کلمات را نوشته است الان در جوار خداست و شاهد ما زمینیان. چه بسا اصلاً هم برایش اهمیت نداشته باشد که ما این پایین نشسته ایم و داریم شعرهایش را میخوانیم.
چه بسا اصلاً یادش هم نیاید که روزگاری این کلمات را روی کاغذ آورده است.
نمونه هایی از شعرهای ناتمام:
در گوشه خود که به اندازه یک تنهایی است
به شمع های تولد تنهایی خودم می نگرم
و هر آن در انتظار باد
و چشم به روزنی
که ستاه ام ار آن دیده می شود
دوخته ام
که مع های تولدم را خامش می نماید
و با صدای خود
سمفونی تولد را
با صدای ترکش شیشه های تنهایی ام
بنوازد
و اپرای تولدم را
در باغ های قهوه ای
و باغبان های سرخ
و با کشش عضلات پرده ها
اجرا کند
و آنجا شاید تنها صدای هوهوی باد
تولدم را گرامی بدارد…