
زندگی نامه شهید غلامرضا اسدی
شهید غلامرضا اسدی در شهریورماه ۱۳۴۸ در روستای جزآباد چشم به جهان گشود، همزمان با ولادت امام هشتم حضرت رضا (ع)؛ به همین مناسبت نام او را غلامرضا نهادند. دوران ابتدایی را در مدرسه روستا سپری کرد و سپس برای سه سال دوره راهنمایی به شهرک باخزر رفت. علاقه به علم و دانش او را واداشت تا با وجود مشغلههای سنگین کاریِ خدمت در ژاندارمری، شبها بیدار بماند و درس بخواند تا اینکه موفق شد دیپلم علوم انسانی را دریافت کند.
در سن هفده سالگی بهعنوان پاسدار قانون و حافظ امنیت مرزها وارد خدمت ژاندارمری شد. از همان روزهای نخست، قلب او به عدالت و تأمین آرامش مردم میتپید و هیچگاه کوتاهی در انجام وظایفش را برنمیتافت. در خانواده، رفتار او الگویی از احترام و مهربانی بود؛ فراتر از یک برادر و فرزند، حل مشکلات خواهر و برادرش را بر دوش میکشید و با سخنان شیرین و چهره خندانش فضای خانه و جمع فامیل را روشن نگه میداشت.
شهید اسدی پایبندی عمیقی به عبادات و مراسم مذهبی داشت و نماز اول وقت برایش اهمیت ویژهای داشت. در دعای کمیل، توسل و مراسم عزاداری اهل بیت حضور فعال داشت و با صدای گرم و دلنشینش مداحی میکرد؛ صدایی که هنوز در هیئتهای عزاداری طنینانداز است. ایمان راسخ او به احکام دین و التزام به امر به معروف و نهی از منکر، او را به انسانی مقید و در عین حال مهربان بدل کرده بود، کسی که هرگز با تصمیمات شتابزده، آبروی همنوع خود را خدشهدار نمیساخت.
در اولین مأموریتش در استان خراسان جنوبی و پاسگاه شهید خلاقی در بیرجند، از ناحیه دست و صورت مجروح شد. بار دیگر در ارتفاعات کوههای تنگل گز تایباد، در حین تعقیب اشرار مسلح، از ناحیه عصب انگشتان دست آسیب دید. با این حال عشق به خدمت و ایمان به حقانیت راهش بیوقفه در جانش میسوخت. سرانجام در ۲۵ تیرماه ۱۳۷۵، مصادف با رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع)، در درگیری با اشرار مرز افغانستان با رشادت از پای در آمد و به آرزوی دیرینش، شهادت در راه خدا، نایل آمد. تشییع پیکر پاکش نیز همزمان با سالروز شهادت امام رضا (ع) برگزار شد و مردم با عشق و احترام بدرقهاش کردند.
ثمره زندگی کوتاه، اما پرمعنای او دو فرزند بود: الهام که در هفتسالگی داغ پدر را بر دل داشت و علیرضا که مادری باردار مایه آرامشش بود. شهید اسدی همیشه برای رفاه و آسایش خانواده میکوشید تا سختیهای روزگار بر آنان چیره نشود. در پایان زندگی، با دستانی لرزان قلم به دست گرفت و در وصیتنامه سروده است:
«قلم بردست گرفتم من نمیدانم چه بنویسم
مثال بید لرزانم نمیدانم چه بنویسم
انسان وقتی خودش را شناخت پی به وجود خداوند میبرد و این دنیا برایش زندان است…»
حکایت زندگی شهید غلامرضا اسدی داستان عشق به وطن، ایثار در راه حق و پایمردی در برابر دستنیافتنیهای دنیاست. یاد و نام او همچنان در دل عاشقان امنیت و مدافعان حریم ایمان باقی خواهد ماند.