«آتنا قارلقی»:پدرم، در کنار ما و پرچم ایران زنده است
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، در روزگار ما، هنوز هم هستند مردانی که دل در گرو عهدی آسمانی دارند؛ مردانی که راه عاشقی را در میدان خدمت و ایثار میجویند و جان خود را نثار امنیت، عزت و استقلال این سرزمین میکنند. شهید «محمدرضا قارلقی» از آندسته انسانهایی بود که زندگیاش سرشار از ایمان، تقوا و عشق به ولایت و وطن بود؛ و سرانجام به آرزوی دیرینهاش، یعنی شهادت، نائل شد.
اکنون در کنار «لیلا شادمانی» همسر صبور و «آتنا قارلقی» فرزند دلسوز او نشستهایم تا از زبان نزدیکترین افراد زندگیاش، روایت زندگی، مجاهدت، و لحظههای ناب انسانیاش را بشنویم. گفتوگویی که تنها مرور خاطرات نیست، بلکه چراغی است برای راه آینده نسل ما؛ نسلِ ادامهدهنده راه شهدا...
محمد رضا از کودکی اهل مسجد و معنویت بود
«لیلا شادمانی» همسر شهید میگوید: محمد رضا، از همان کودکی خیلی باتقوا، اهل مسجد رفتن، نماز خواندن و قرائت قرآن بود. بچه مذهبی بود، خیلی به مسجد میرفت و همیشه آرزوی شهادت داشت. از خصوصیاتش این بود که اخلاق نیکویی داشت، عاشق مقام معظم رهبری و اهلبیت (ع) بود. به وطن و مردمش علاقهمند بود و خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی را وظیفه خود میدانست. همیشه میگفت:ما یک تکلیف داریم، باید به وطنمان و مردممان خدمت کنیم و این مسئولیت بر دوش ماست که باید به نحو احسن انجام دهیم.
خدمت به نظام را وظیفه میدانست
هر روز که سر کار میرفت در حالت آمادهباش بود. بعضی روزها چند روز پشت سر هم سر کار بود و به منزل نمیآمد. بچهها بیقراری میکردند و میگفتند: «پدر کی میآید؟ ما میخواهیم کنار شما باشیم.» و او میگفت:ما مسئولیتی داریم که باید انجام دهیم. وظیفهای در قبال مردممان بر دوش ماست. همیشه من و خانوادهام در صف اول هستیم و هر فرمانی که مقام معظم رهبری بدهند، ما انجام میدهیم.
آخرین وداع؛ گویی از پایان راه خبر داشت
از صبح که بیدار شدم، حال و هوای خاصی داشتم. وقتی به او زنگ زدند و گفتند خودش را برساند سر کار، بچهها را بوسید و بغل کرد. حال و هوایش طوری بود که انگار میدانست میخواهد برود و دیگر برنگردد. حالتی داشت که میگفت:من رفتم... این بچهها را به تو میسپارم. از میراث ما مراقبت کن و راه شهدا را ادامه بدهید.
خیلی بیقرار بود. آرزوی شهادت داشت. به من گفت:اگر من به درجه شهادت نائل شدم، خواهش میکنم صبر پیشه کن و صبور باش. بچهها را همانطور که در قرآن آمده، با اهلبیت (ع) قرآن، نماز و تقوا تربیت کن.
داغ شهادت؛ سنگین، اما پر افتخار
روزی که به شهادت رسید، همکارانش به من زنگ زدند. انگار دنیا روی سرم خراب شد. نمیتوانستم نفس بکشم. کاملاً شوکه شده بودیم. باور نمیکردیم. گفتند: محمد رضا به درجه شهادت نائل شده است. دلم طوری شکست که اصلا تا به حال درکش نکرده بودم، خیلی ناراحت شدم.
به ما گفتند:گفتند محل خدمتش تنگکنشت بوده و او را به جیرانبلاغ منتقل کردند و همانجا به شهادت رسید.
همسرم میگفت: شهدا زندهاند، و راه شهدا باید ادامه پیدا کند. خون شهدا نباید پایمال شود. همانطور که رژیم صهیونیستی کودککُش باید نابود شود، ما هم باید راه شهدا را ادامه دهیم.
چون دو دختر دارم، همیشه به دخترهایش توصیه میکرد که با عفت، حیا، و حجاب خودشان به دشمن نشان بدهند که دشمن نمیتواند به کشور ما زور بگوید. آرزوی شهادت داشت، و به آرزویش هم رسید.
وظیفه ما این است که نگذاریم خون شهدا پایمال شود. خون شهدا همیشه در قلب و روح ما زنده است. با عفت، پاکدامنی، حجاب و رفتار درستمان باید راه شهدا را ادامه دهیم.
آخرین دیدار، آخرین آغوش
در ادامه «آتنا قارلقی» فرزند شهید میگوید: من فرزند پدری هستم که در راه دفاع از این مملکت به شهادت رسید. شهدا همانطور که در قرآن کریم، سوره بقره آمده، زنده هستند. قرآن میفرماید:گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته میشوند مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند. شهدا در کنار ما هستند. شبها در آرامش زیر پرچم برافراشته ایران، آنها حضور دارند.
پدرم بسیار مهربان بود. وقتی وارد خانه میشد، با سلام گرمش گرمای وجود خانواده را زنده میکرد. احساس آرامش میکردم. ما را بغل میکرد، میبوسید، نوازشمان میکرد. محبت پدرانهاش همیشه در دل ماست. واقعاً دلتنگ آغوش گرمش هستم. به او افتخار میکنم که به این مقام بزرگ، یعنی شهادت، نائل شد.
پدرم بسیار مذهبی بود. نمازش را اول وقت میخواند. مستحبات نماز را نیز به جا میآورد. ما همیشه پدرمان را الگوی خود قرار میدهیم. خوشاخلاق بود و با رفتار و گفتارش همیشه به ما توصیه میکرد که حیا و عفتمان را حفظ کنیم.
روز شهادتش بیدار شد، نمازش و قرآنش را خواند. آن روز، نورانیت خاصی در چهرهاش دیده میشد. ما را بغل کرد، به ما لبخند زد. این آخرین باری بود که ما را در آغوش گرفت. ساعت پنج بعدازظهر بود که همکاران پدرم به مادرم زنگ زدند و خبر شهادتش را دادند. ما خیلی ناراحت شدیم و غم بزرگی بر ما وارد شد، اما از یک نظر هم خوشحال بودم که پدرم به آرزویش رسید.
شهادت، زیباترین نوع رفتن
شهادت یعنی رسیدن به معشوق و محبوب ابدی؛ این زیباترین شکل از دنیا رفتن است؛ البته نمیشود گفت رفتن، چون شهدا زندهاند و در کنار ما هستند. ایشان در منطقه جیرانبلاغ به شهادت رسیدند.
همسر شهید میگوید: از جوانها میخواهم که راه شهدا را ادامه دهند؛ با حیا، عفت، حجاب و رفتار شایسته.
از دختران مملکتم میخواهم که حجابشان را رعایت کنند. حجاب مایه عفاف و پاکدامنی است. همانطور که امیرالمؤمنین امام علی (ع) میفرمایند:هرکس عفاف بورزد، گناهانش سبک میشود و به درجات بالایی از پاکدامنی میرسد.
ادامه راه شهدا؛ عهدی برای تمام عمر
فرزند شهید میگوید: این حملات و فشارها باعث نمیشود ما عقبنشینی کنیم. ما تا آخرین قطره خون، راه شهدا را ادامه میدهیم. به آمریکا و اسرائیل میگوییم، به امید حق تعالی، شما را با خاک یکسان خواهیم کرد. ما، فرزندان شهدا، راهشان را ادامه خواهیم داد و در برابر ظلم ایستادگی میکنیم. از همه مردم ایران خواهشمندم، همانطور که رهبر عزیزمان فرمودند:زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست؛ و همانطور که در قرآن کریم آمده، سه گروه نزد خداوند شفاعت میکنند: اولیاء، انبیاء و شهدا.
پس باید مراقب باشیم. راه شهدا را ادامه دهیم و با کردار نیک و رفتار شایسته زندگی کنیم. به خصوص از دختران سرزمینم خواهشمندم که حجاب، عفاف و پاکدامنیشان را رعایت کنند.
آن روز که خبر شهادت پدرم را دادند، من با خود عهد کردم کاری کنم که هرکس من را میبیند، بگوید:این فرزند شهید است و من کاری میکنم که پدرم به من افتخار کند.
انتهای پیام/