روایت جانباز محمد تدین از روزهای نبرد و ایثار در جبهههای دفاع مقدس
جانباز ۵۰ درصد محمد تدین در گفتگو با نوید شاهد استان مرکزی، به بازگو کردن تجربههای خود از حضور در جبهههای دفاع مقدس میپردازد. او از آغاز نوجوانی و پیوستن به سپاه پاسداران در سالهای اولیه انقلاب اسلامی سخن میگوید و روایتگر سختیها و رشادتهایی است که در مناطق کردستان و جنوب کشور داشته است. شرح مأموریتها، همراه با خاطرات تلخ و شیرین از همراهی با رزمندگان، شهادت همرزمان و تحمل جراحات ناشی از جنگ، تصویری زنده و ملموس از ایثار و فداکاری در راه دفاع از میهن و انقلاب ارائه میدهد. این گفتگوی دلنشین فرصتی است برای شناخت بهتر روحیهای که پشت نام جانبازان و شهدای ماست و یادآوری ارزشهای بزرگ آنان.
آغاز گفتگو و سلام و درود به شهدا
بسم الله الرحمن الرحیم با درود به ارواح مطهر شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای امنیت، شهدای مدافع حرم و همه شهدایی که با جانفشانیهایشان به ما عزت بخشیدند و باعث سرفرازی و تداوم انقلاب اسلامی شدند، عرض سلام دارم. من محمد تدین، جانباز پنجاه درصد هستم.
ورود به مسیر انقلاب و سپاه پاسداران
با توجه به اینکه من هم مانند بسیاری از اقشار مختلف مردم مسلمان ایران، از سن نسبتاً کمی در جریان انقلاب اسلامی حضور پیدا کردم، توفیق یافتم که در مسائل و جریانات انقلاب مانند دیگر مردم نقش داشته باشم. سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، من نوجوان بودم و در اواخر سال ۱۳۵۸ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوستم. حکم رسمی عضویتم در ۱۳۵۹ صادر شد.
در آن زمان سپاه تازه شکل گرفته بود و با وجود سن کم، خوشبختانه توانستم مثمرثمر باشم.
حضور در مناطق بحرانی و آموزش نظامی
بعد از پیروزی انقلاب، دشمنان داخلی و خارجی توطئهها و غائلههایی در مناطق مختلف کشور ایجاد کردند؛ کردستان، خلق عرب در جنوب و مناطق شمال که توسط منافقین ناامن شده بود. سپاه پاسداران براساس وظیفه و مسئولیت باید در همه این مناطق حضور مییافت. ما در آغاز، نیروهای نظامی آموزشندیدهای بودیم و من حتی خدمت سربازی را نگذرانده بودم، اما با آموزشهای مقدماتی در پادگان شهید محمد منتظری شهر قم، آموزش دیدم و بعد به سپاه اراک برگشتم.
اعزام به کردستان و فعالیتهای عملیاتی
با توجه به اوضاع کردستان که خیلی ناامن بود، ما حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر از بچههای سپاه اراک برای کمک به آنجا اعزام شدیم. بعد از چند روز سازماندهی در تهران، در اوایل شهریور ۱۳۵۹ به کرمانشاه رفتیم و سپس به سنندج اعزام شدیم.
شهر سنندج هم امنیت کافی نداشت و شبها تیراندازی بود. ما چند شب در پادگان نظامی سنندج ماندیم و با حضور فرماندهان سپاه و بچههای بسیجی آموزش دیدیم.
ماموریت به بانه، سقز و پاوه
به خاطر ناامنی مسیرهای رفتوآمد، ما به جای مسیر مستقیم، مسیر سنندج تا سقز را رفتیم و چند روز در سقز مستقر شدیم. جادهها مینگذاری شده و ناامن بودند، به همین خاطر همراه نیروهای اسکورت حرکت میکردیم. سپس به پاوه رفتیم و مدتی آنجا مستقر بودیم. در این مدت علاوه بر مأموریت نظامی، به توزیع کوپنهای دولتی به مردم نیز مشغول بودیم.
حضور در بانه و همکاری با تیپ هوابرد شیراز
چند روزی در بانه مستقر بودیم و آموزشهای لازم را دریافت کردیم. در آن مقطع، تیپ هوابرد شیراز که بهتازگی از کودتا پاکسازی شده بود، به بانه آمده بود تا در مأموریتهای پیش رو به ما کمک کند. با این تیپ همراه شدیم و قرار بود مسیر بانه تا سردشت را پاکسازی کنیم.
این مسیر به شدت خطرناک بود و نیروهای مستقر در سردشت پشتوانهای جز پشتیبانی هوایی نداشتند.
خاطرهای از شهید غلامرضا فریدی و شهید کاظم ثامنی
در این مسیر پرخطر، متأسفانه دو نفر از رفقای عزیزمان را از دست دادیم. شهید غلامرضا فریدی که در یکی از کمینها زخمی شد و تشنگی سختی داشت. یکی از بچهها، شهید سیاوش امیری، با اینکه آموزش نظامی خاصی ندیده بود، متوجه شد که فریدی نیاز به آب دارد و زبانش را به دهانش گذاشت تا آرام شود. آن حرکت خیلی تأثیرگذار بود.
شهید کاظم ثامنی هم شب هنگام که برای آوردن آب رفته بود، توسط دشمن هدف قرار گرفت و شهید شد. این دو شهید عزیز در ذهن ما همیشه زندهاند و یادشان گرامی.
پاکسازی مسیر و پیروزیهای سخت
با تلاش و عنایت خدا توانستیم مسیر سخت و پیچیده بانه تا سردشت را پاکسازی کنیم. دشمن با امکانات گسترده و پشتیبانی صدام تلاش میکرد این مسیر باز نشود اما ما با جانفشانی بچههای اراک و همراهان، پیروز شدیم. این عملیات یکی از اقدامهای غرورآفرین آن دوران بود که شهید صیاد شیرازی هم همیشه به آن اشاره داشت.
ماموریتهای بعدی در مناطق نوسود و سردشت
پس از بازگشت، به منطقه نوسود رفتیم و در آنجا مستقر شدیم. فراموش نمیکنم شب عید سال ۱۳۶۰، بچهها با ذوق، سفره هفتسین نظامی پهن کرده بودند که با قطعات سلاح و مهمات درست شده بود! یکی دیگر از عملیاتها پاکسازی ارتفاعات مشرف به نوسود بود که بدون تلفات توانستیم آن را انجام دهیم. در این عملیات شهید فضعلی مجروح شد و با تلاش زیاد به بیمارستان منتقل شد.
انتقال به جبهه جنوب و عملیات طریق القدس
پس از این ماموریتها، با فرمانده شهید رحیم نجفی و جمعی از نیروهای اراک به جبهه جنوب اعزام شدیم. ما در پادگان شهید غیور اصلی در اهواز مستقر شدیم و از آنجا آموزش دیدیم و سازماندهی گردان انجام گرفت. در عملیات طریق القدس به عنوان نیروی پشتیبان شرکت کردیم که عملیات موفقی بود و توانستیم بخشهایی از مناطق اشغالی را آزاد کنیم.
لحظهی مجروحیت و بازگشت به عقب
در یکی از روزهای عملیات، وقتی داشتیم مسیر را پیش میرفتیم، ناگهان داخل محاصره دشمن افتادیم. من ترکشهای زیادی خوردم؛ ترکشهایی که سر و چشم و پایم را شدیداً زخمی کرد. با وجود شرایط سخت، خودم را با چفیه بستم تا خونریزیام را کنترل کنم. بچهها صدایم کردند و یکی از رفقا، شهید آهنگرانی، مرا روی دوش گرفت و به عقب منتقل کرد.
در مسیر، کنار جنازه شهید مجید ترکمانی افتاده بودم و آن لحظه خیلی سخت بود، اما خدا کمک کرد که زنده بمانم. درمان و دوران نقاهت پس از انتقال به بیمارستان اهواز و عملهای جراحی، من را با هواپیما به تهران منتقل کردند. در بیمارستان ۵۰۲ ارتش بستری و درمان شدم. دوران نقاهتم را در اراک گذراندم و گاهی برای ادامه درمان به تهران میرفتم.
سخن پایانی و تقدیر از شهدا
در پایان، لازم میدانم بگویم که ما وظیفه خود را انجام دادیم، ولی هرگز به اندازه شهدا ایثار نکردیم. شهدا حق بزرگی بر گردن ما دارند و ما مدیون خون پاکشان هستیم. وظیفه ماست که این انقلاب را حفظ کنیم و قدر این نظام مقدس را بدانیم. از خداوند میخواهم که همه ما را عاقبت به خیر کند و اگر ممکن است، شهادت نصیبمان شود. السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
برای شنیدن صوت کامل مصاحبه کلیک کنید.
پایان / ح