بخش دوم تصاویر زیبا و منتشر نشده شهید خلبان عبدالرضا کوپال
گزیدهای از زندگینامه شهید عبدالرضا کوپال"
در سال 1331در اشترینان متولد شد
دوران ابتدایی رادر این شهر سپری کرد وبرای ادامه تحصیل به بروجرد آمد خانوادهای متدین وپرهیزکار داشت وچون در یک
خانواده کشاورز پرورش یافته بود بسیار توانا ومصم بود از همان کودکی شوق پرواز
درسرش بود ودر بازیهایش ودر کارهای دستی که میساخت آن را بخوبی نشان می داد . با اتمام تحصیل دبیرستان در رشته خلبانی
پذیرفته شد وبه ادامه تحصیل در این کار پرداخت . وی از ابتدا عاشق اسلام بود
وزمانی که در امریکا دوره خلبانی می دید ونماز را بجا می آورد می گفت امریکا ها با
تعجب ما را نگاه می کردند . در سال 54 بعد از دوسال دوره عملی از امریکا
بازگشت با اغازانقلاب نیروی هوایی همواره
بعنوان یکی از اقشار روشن فکر در ارتش در کنار امام بودند وارتباطاتی داشتند وشهید
نیز با ارادتی که به اسلام وامام داشت جز نیروهایی بود که برای بیعت با امام به حضور
ایشان رسیدند که نقطعه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی است . وی فردی بصیر با اخلاص , توانا ومتواضع بود .
به مردم زیاد احترام می گذاشت . بسیار مودب واگاه بود . اگر کسی از او ناراحت می
شد سعی میکرد در اولین فرصت با او ارتباط بگیرد وناراحتی ا ش را رفع کند . در بین
همکاران بسیار عزیز بود همه اورا دوست داشتند وبه او عشق می ورزیدن . با آغاز جنگ
صدام کافر علیه کشور مان او بارها به مواضع دشمن حمله کرد ویک بار هم هواپیمایش را
زدند که توانست با وجود نقص فنی آنرا به پایگاه برگرداند . از خاطرات شهید است که
برای خانواده نقل کردهاست که در ماموریت هایی که به کشور عراق داشتم یکبار که قرا
بور پلی را بزنم دیدم اتوبوسی در روی پل است با اینکه زمان نداشتم شیلیک نکردم
"دوری زدم تا اتوبوس که احتمالا پرا زمسافر بود رد شود وبعد پل را منهدم کردم
. میگفت هرگاه به عراق میروم برای احترام بربالای مرقد امامان پرواز میکنم واز انان
برای پیروزی اسلام کمک می خواهم . او هرگاه از رزم سخن میگفت آنچنان با حرات وغرور
رزم رزمندگان اسلام ونیروی هوایی را تعریف میکرد که هر شنودهای به شوق می امد
وآرزوی میکرد که کاش رد کنار رزمندگان اسلام بود د ودر کنار آنها می جنگیدید . به
ورزش می پرداخت وبه رشته والیبال علاقه داشت وفرزندش را به این کار تشویق میکرد .
به مستمندان و انهایی که نیاز به کمک داشتند کمک میکرد ودر پایگاه ومنطقه کبود
رآهنگ او را به عنوان فردی خیر می شناختند . به پدر ومادرش بسیار ادب واحترام
میکرد ونگین ارزشمند در بین برادران وخواهرانش بود برادرش نقل میکند که روزی در
جلوی در پایگاه زنی به او مراجعه میکند در حالی که جگر گوسفندی را در دست دارد واز
او به اصرار می خواهد که حتما این جگر را بگیرد ومبخورد . زن با اصرار می گوید که
شما باید قوت داشته باشید که با دشمن بجنگید , این عمل زن او را تحت تاثیر زیادی
قرار داده بود , میگفت این زن همه آنچیزی را که داشته بود وخود به آن نیازمند بود
به من هدیه داد . چطور میشود از اینچنین مردم قدر شناسی حمایت نکرد ومن هر آنچه که
دارم رابرای این مردم فدا می کنم .
او در مدت هشتاد روزی که درجنگ زنده بود 70 صورتی پرواز انجام داده بود .ودر
اخرین ماموریتی که به پایگاه برمیگردد در ناهار خوری مشغول صرف نهار است یکی از
دوستان خلبانش از او می خواهد که بجای او به ماموریت برود شهید تازه صرف ناهار را
شروع کرده که ناهار را رهامیکند وبجای دوستش که از اوخواهش کرده با اینکه خسته
بوده میرود . شهر اهواز مورد هجوم دشمن واقع شده بود وآنها باید با دشمن در هوا
درگیر می شدندوآنها را از خاک کشورمان دور می ساختند .
در درگیری هوایی در منطقه جنوب اهواز مورد اصابت موشک دشمن فرا میگیرد وبه فیض شهادت نایل می شود