خاطرات چند سطری شهدا
4خاطرات شهدای لرستان
یک ساعت جبهه
نوید شاهد لرستان:زمانی که اصرار کردم به دانشگاه برگردد.در پاسخ گفت:مادر!من یک ساعت جبهه را به صد سال درس دانشگاه نمی دهم.بعد رو به پدرش کردو گفت:باید به جبهه بیایی تا آنجا خدا را بشناسی و ببینی که جوان های ما چطور پَرپَر می شوند...
دانشجوی شهید عبدالزهرا بحرانیانی
روای:مادر شهید-بروجرد
ریختن خونه
زمانی که محمد زخمی شده بود به دیدن او رفتم از زخمی شدنش اظهار نگرانی کردم اما محمد در پاسخم گفت:من دوست دارم در هر منطقه ایی که میروم مقداری از خونم ریخته شودتا هم گناهانم ریخته شود و هم آن روزهای جنگ و خون همیشه در ذهنم باقی بماند...
دانشجوی شهید محمد برمال
راوی:برادر شهید
لیاقت شهادت
وقتی همرزمانش با او در سنگر دعامی خواندند و صحبت از عملیات و شهادت به میان می آمد،بدون استثناء همه به طرف یعقوب می رفتند و به وی التماس دعا می گفتندذ و او پیوسته در جواب آنها می گفت:نه!من لیاقت شهادت در راه خدا را ندارم
دانشجوی شهید یعقوب بهاروند احمدی
راوی:برادر شهید-خرم آباد
منبع:سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی بنیاد شهید لرستان و کتاب خاطرات چند سطری شهدا حجت الاسلام تیموری