خاطراتی خواندنی از شهید مراد ابدالی
عذر خواهی متواضعانه
نوید شاهد لرستان:زمان بنی صدر بود و طرفداران او بسیار شعار میدانند و ازاو هواداری میکردند این هواداری به روستای ما هم نفوذ کرد و یکی از سربازان هم گفت:بهشتی دروغ میگوید و من با بنی صدر هستم.شهیدابدالی با او درگیر شد،بعد از مدتی شهید به نزد او رفت و معذرت خواهی کرد و گفت:تو یک سرباز هستی و از هیچ جا خبر نداری
مخالفت با گروهک ها
با شروع انقلاب تظاهرات و درگیری ها در تهران زیاد شد،و شهید نقش فعالانه و موثری را ایفا میکرد. بعد از پیروزی انقلاب با گروهک ها که فعالیت خود را با کارهای ناجور آغاز کردند.ومحل تجمع آنها پایین تر از دانشگاه الزهرا(سلام الله علیها)بودو یک کتابخانه درست کرده بودند.به مبارزه پرداخت،شهید یک شب همه ماراجمع کرد و گفت :برویم و آن جا را آتش بزنیم. شب رفتیم و آن جا را آتش زدیم. صبح که شد شهید خطاب به آنها گفت:اگر صدها کتابخانه ی دیگر هم بزنید آنها را آتش میزنیم.
استفاده از فرصت
جنگ شروع شد.محمد می خواست به عضویت سپاه در آید ولی شناسنامه اش را گم کرده بود،اگر میبخواست صبر کند تا برای او شناسنامه صادر کنند دوماه طول می کشید.لذا محمد تصمیم گرفت این دو سه ماه از طریق بسیج خدمت کند که در نهایت به عزم جبهه های حق علیه باطل شد.
آن روزها سپاه دانش (معلم)به شدت با قرآن خواندن ما مخالفت کرد ولی در روستای ما کسی پیداشد که شبهای کلاس قرآن برقرار کردو به دیگران تعلیم میداد.سرانجام سپاه دانش فهمید که روستای ما کلاس برگزار می شود.همان موقع بچه ها را از کلاس بیرون آوردند و از آنها سوال پرسیدند به محمد که رسیدند از او پرسید کلاس قرآن برگزار می شود؟او هم گفت:بله
گفت:شما هم در این مراسم شرکت میکنی؟
شهید گفت:یله
سپاه دانشی به اوگفت:تو دانش آموز من هستی و نباید این کاررا بکنی
محمد گفت:من روزها دانش آموز شما هستم و شب ها متعلق به خودم می باشد. مقداری حرف بین او و معلم طول کشیدد که محمد را هم کتک زد. با پادر میانی معلم قرآن موفق شدیم که قرآن خواندن را ادامه دهیم.
شهید مراد ابدالی
راوی:برادر زاده شهید
منبع:سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان لرستان