باز هم عرفه...
سهشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۳۱
چه قدر شيرين است ساعتها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى» بر لب داشتن
باز هم عرفه، با همه راز و رمزهايش از راه رسيد؛ روزى پر از شور و شيدايى و شناخت؛ روز خوشهچينى بندگان از پهن دشت معرفت الهى؛ روزى كه نگاه قلبها، بيش از هميشه به آسمان است؛ روز چشمهاى بارانى و نيازهاى آسمانى.
آرى، عرفه، روز بازگشت عارفانه است از كجراهه گمراهى و تاريكى، به شاهراه هدايت و نور...
همراه با حسين عليهالسلام
باورت نمىشود كه اينجا، ميان اين جمعيت نشستهاى. ناخواسته به اينجا كشانده شدهاى. مىخواهى برخيزى و بروى؛ اما فضاى محفل اجازه نمىدهد. نگاهى به اطراف مى اندازى؛ همانند خود بسيار مى بينى، قوّت قلبى براى ماندنت مى شود. پيرمردى روحانى قارى دعاست؛ صداى گرمى دارد و با هر كلامش، اشك از ديدهها جارى مىشود. انگار هنوز نمىدانى كه چرا بايد اشك ريخت.
قارى مى خواند:
در همين روزها،امام حسين عليهالسلام ، در مكه از خيمه بيرون رفت؛ در حالى كه خاندان و فرزندانش در پى ايشان بودند و در كنار كوه. با چشمان اشكبار و دستهاى رو به آسمان، همين دعاى عرفه را زمزمه كردند؛ شما هم خود را همراه فرزندان امام حسين عليهالسلام بدانيد كه از خانه بيرون آمدهايد و پشت سر آن حضرت، بر دعاى امام آمين مى گوييد.
ناگهان، قلبت متلاطم مى شود. احساس همراهى با فرزندان امام حسين عليهالسلام دلت را تكان مى دهد؛ گويى گرماى وجودشان را احساس مى كنى! اشكهايت چون سيل جارى مى شود؛ احساس مى كنى گمشدهات را يافته اى. همنواى جمعيت مى شوى: «الهى العفو»
اگرچه دير...؛ ولى آمديم
چه قدر شيرين است ساعتها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى» بر لب داشتن؛ ساعتها بر كرانه اقيانوس معرفت دعاى عرفه نشستن و پاى در خنكاى آب زلالش شستن!
چه قدر زيباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدايى كه همه را خواهد پذيرفت؛ مگر نه آنكه خود فرموده: «اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشتشان مى دانستند، از نهايت شعف جان مى دادند»؟!
الهى! اين كهكشان بى نهايت رحمت تو و اين بندگان كوچك شرمسار؛ شايد دير آمده ايم، ولى آمده ايم. به زلال اشكهاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفات قسم، ما دور افتادگان از حريم عشق و عرفان را بپذير!
آرى، عرفه، روز بازگشت عارفانه است از كجراهه گمراهى و تاريكى، به شاهراه هدايت و نور...
همراه با حسين عليهالسلام
باورت نمىشود كه اينجا، ميان اين جمعيت نشستهاى. ناخواسته به اينجا كشانده شدهاى. مىخواهى برخيزى و بروى؛ اما فضاى محفل اجازه نمىدهد. نگاهى به اطراف مى اندازى؛ همانند خود بسيار مى بينى، قوّت قلبى براى ماندنت مى شود. پيرمردى روحانى قارى دعاست؛ صداى گرمى دارد و با هر كلامش، اشك از ديدهها جارى مىشود. انگار هنوز نمىدانى كه چرا بايد اشك ريخت.
قارى مى خواند:
در همين روزها،امام حسين عليهالسلام ، در مكه از خيمه بيرون رفت؛ در حالى كه خاندان و فرزندانش در پى ايشان بودند و در كنار كوه. با چشمان اشكبار و دستهاى رو به آسمان، همين دعاى عرفه را زمزمه كردند؛ شما هم خود را همراه فرزندان امام حسين عليهالسلام بدانيد كه از خانه بيرون آمدهايد و پشت سر آن حضرت، بر دعاى امام آمين مى گوييد.
ناگهان، قلبت متلاطم مى شود. احساس همراهى با فرزندان امام حسين عليهالسلام دلت را تكان مى دهد؛ گويى گرماى وجودشان را احساس مى كنى! اشكهايت چون سيل جارى مى شود؛ احساس مى كنى گمشدهات را يافته اى. همنواى جمعيت مى شوى: «الهى العفو»
اگرچه دير...؛ ولى آمديم
چه قدر شيرين است ساعتها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى» بر لب داشتن؛ ساعتها بر كرانه اقيانوس معرفت دعاى عرفه نشستن و پاى در خنكاى آب زلالش شستن!
چه قدر زيباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدايى كه همه را خواهد پذيرفت؛ مگر نه آنكه خود فرموده: «اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشتشان مى دانستند، از نهايت شعف جان مى دادند»؟!
الهى! اين كهكشان بى نهايت رحمت تو و اين بندگان كوچك شرمسار؛ شايد دير آمده ايم، ولى آمده ايم. به زلال اشكهاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفات قسم، ما دور افتادگان از حريم عشق و عرفان را بپذير!
نظر شما