ترس شهید شدنس را داشتم ولی هیچ وقت مانع او نمی شدم
به گزارش نوید شاهد لرستان، فاطمه شمسه، همسر شهید ماشالله شمسه در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد گفت: در سال 1366 وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشتم به همسری آقا «ماشاالله شمسه» درآمدم و حاصل 28 سال زندگی با همسرم یک فرزند پسر و دو دختر است. من و همسرم هر دو اهل روستای «سراب» بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم. وقتی به خواستگاریم آمد، در بحبوحه جنگ بود و آن زمانی بود که به جبهه میرفت. مادرم میترسید و میگفت ممکن است در این جبهه رفتنهایش شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: «هیچکس نمیداند در آینده چه پیش میآید، شاید ما این لیاقت را نداشته باشیم». در 28 آبان ماه سال 66 ازدواج کردیم و یک هفته بعد به منطقه کردستان اعزام شد و پس از آن بارها به صورت متناوب به مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام اعزام شد.
وی تعریف کرد: آقا «بشیر» اولین فرزندم در سال 67 زمانی که پدرش در مناطق عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم «اسماء» سال 68 و دختر دومم سال 78 در بروجرد به دنیا آمد .
این همسر شهید بیان داشت: ترس شهید شدنش را همیشه داشتم اما هیچوقت مانع نمیشدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم جنگ بود و همه میرفتند و کسی ممانعت نمیکرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون وظیفهای بر عهده همه بود اما در عین حال نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر خبری را دریافت کنیم. حاجی بیشتر وقتها در مأموریت بود حتی وقتی هم پیش ما در بروجرد بود زیاد خانه نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به مأموریت میرفت و غروب برمیگشت. سخت بود بارها به او میگفتم اما در جواب به من میگفت: ما سربازان امام زمان "عج" هستیم، نمیتوانیم همیشه در خانه بمانیم. او از همان ابتدا سودای دفاع از کشور و سربازی اسلام را داشت.
باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم
خانم فاطمه شمسه با اشاره به اینکه همسرش علاقه زیادی به جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب داشت گفت: او همیشه تأکید میکرد باید پشتیبان ولایتفقیه باشیم و وقتی به او میگفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده میگفت: «یک پاسدار هیچوقت بازنشسته نمیشود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید پشتیبان رهبر باشیم». مأموریتهایی هم که میرفت همواره وقتی از ما خداحافظی میکرد و میرفت به ما میگفت: «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».
همسر شهید شمسه افزود: بسیار اهل محبت به خانواده بود. هر وقت از مأموریت برمیگشت نبودنش را با کارها و رفتارش با بچهها برایمان جبران میکرد و در کارهای خانه خیلی کمک میکرد. مأموریتهایش از یک روز و یک هفته تا 10 روز بود اما همیشه پیگیر احوال خانواده بود و هر وقت هم که تماس میگرفت میگفت: «کمبودی ندارید؟» وقتی از مأموریت برمیگشت و ما ابراز دلتنگی و خستگی میکردیم با شوخی و خنده ما را قانع میکرد و آنقدر شاداب و سرزنده بود که سختیهای نبودنش را فراموش میکردیم.
وی گفت: خیلی با هم صمیمی بودیم آن قدر که رابطه ما در فامیل مثالزدنی بود چون رفتارش بهگونهای بود که اصلاً نمیگذاشت کسی از او ناراحت شود وقتی مشکلی بود با ما صحبت میکرد و با مهربانی خود ما را توجیه میکرد تا ناراحتی ما برطرف شود . رابطه او با فرزندانش فراتر از پدر و فرزندی بود و بسیار با فرزندانش صمیمی بود وقتی به خانه میآمد فرزندانم همه حرفهای خود در خانه و بیرون از خانه را برای پدرشان تعریف میکردند. خیلی با هم دیگر راحت بودند حتی فرزندانم با حاجی بیشتر از من صمیمی بودند و ارتباط میگرفتند مخصوصاً دخترانم خیلی ارتباط نزدیکی با پدرشان داشتند و عروسم را هم مثل دخترانم دوست داشت و احترام میگذاشت .
خانم شمسه ادامه داد: گوش به فرمان رهبری رهبر انقلاب را خیلی دوست داشت از آن دوست داشتنهایی که واقعاً حاضر بود خود را فدایی ایشان کند و این را در عمل ثابت کرد. هنگامی که میخواستیم خانهتکانی ایام عید انجام دهیم، میگفت: «همه خانه را زیر و رو کنید ولی آن قاب عکس آقا بر روی دیوار را اصلاً دست نزنید». هر وقت میخواست جملهای از رهبر معظم انقلاب نقل کند جمله خود را با «آقا امر کردند» آغاز میکرد و گوش به فرمان آقا بود و به ما تأکید میکرد در راهپیماییها و مشارکتهای سیاسی- اجتماعی کشور حضور فعال داشته باشیم و نماز جمعهها را خالی نگذاریم و هر چه امام و رهبر میگفتند: حاجی آماده اجرا بود.
وی در پایان تعریف کرد: بیش از یک سال بود که تحولات سوریه را از طریق اخبار دنبال میکرد. میدید که نیرو به سوریه اعزام میکنند و همیشه میگفت که «من هم میخواهم بروم» و چون امکان اعزامش در موقع خدمت نبود همواره عنوان میکرد که «میخواهم بعد از بازنشستگی کارهای اعزام را انجام دهم و بروم». هر کس را هم که میدید به او میگفت: که «شما دعا کنید کار من درست شود و به سوریه بروم». خیلی مشتاق بود و به بچهها میگفت: سر نمازهایتان برای من هم دعا کنید که کارم درست شود و به منطقه اعزام شوم.
انتهای پیام/