خاطرات رزمندگان پلدختری از عملیات بیت المقدس به روایت «نورالدین احمدی»؛
چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۱۱
نوید شاهد- نورالدین احمدی می گوید» شهید «کاوه فنی» پس از فتح خرمشهر بر بالای مناره مسجد جامع پرچم باعظمت جمهوری اسلامی را به اهتزاز درآورد و فریادالله اکبر سر داد.

به گزارش نوید شاهد لرستان، نورالدین احمدی از رزمندگان گروهان شهید رحیمی، گردان جندالله جمعی تیپ المهدی که در عملیات بیت المقدس حضور داشته است خاطرات خود را از همرزمانش اینگونه بیان می کند:

عید نوروز سال 61 به همراه عده اي از بهترین جوانان پلدختر. پس از طي يك دوره آموزشي كوتاه در پادگان حمزه سیدالشهدا خرم آباد عازم اهواز شده وبرای توجیه عملیاتی در پادگان و منطقه ای بنام سپنتا مستقر شدیم چند روزی را در آنجا بسر بردیم و چون استان ما هنوز یگان رزمی مستقل تشکیل نداده بود در قالب گروهان شهیدرحیمی، جمعی گردان جندالله از تیپ المهدی سازماندهی شدیم.

شهید «کاوه فنی» پرچم ایران را بر مناره مسجد جامع خرمشهر به اهتزاز درآورد

با توجه به سابقه درد کلیه ای که داشتم، کلیه هایم به شدت دردگرفته بود. به شهید جمشید سلیمانی که احترام خاصی در بین بچه ها داشت، گفتم آقا جمشید باید هرطور شده فکری به حال این کلیه ها بکنید. این کلیه ها به خیال خام خودمی خواهند مرا از شرکت در عملیات محروم کنند، ولی اگر هر دو را هم در این پادگان جا گذاشته ام در عملیات شرکت میکنم. جمشید خنده ای کرد و گفت: اجازه چنین کاری به کلیه هات نمی دیم. مرا بر آمبولانسی سوار کرد و به بیمارستانی صحرائی برد. خلاصه درد کلیه هام آرام گرفت. و یکی دو روز بعد بانگ رحیل و زمزمه عملیات به گوش رسید .

شهید فتح الله چراغی پیش نماز و مداح گروهان بود و بقیه چون شمعی دور او حلقه میزدیم که به نوای دلنشین (هر کجا هستی بیا تاج سر مایی) او که از عمق جانش برمی آمد پاسخ داده و سینه میزدیم. از مهدی فاطمه استمداد می طلبیدیم.

شهید اسدالله بیرانوند مرد تقریباً مسنی که بچه های خردسالش را در روستای سراب حمام رها کرده بود و به عشق حسین بن علی (ع) به فرمان امام (ره) در جمع کاروانیان کربلای حسینی حضور یافته بود قوت قلبی برای بچه های رزمنده بود.

شهید کاوه فنی نیز که سن و سال بیشتری داشت به همراه شهید اسدالله بیرانوند به بچه ها دلداری میدادند و آنها را به مقاومت و پایمردی فرا می خواندند. او نیز از روستای تنگ فنی با رها کردن کسب و کار و کشاورزی و زن و فرزندان خود را به قافلة حسینی رسانده بود.

تبسم های عارفانه جمشید سلیمانی به بچه ها آرامش می داد فریادهای تشویق کننده و در عین حال مظلومانه شهید ایرج عیدی نژاد در زیر نور منورهای دشمن روحیه بچه ها را دو چندان می کرد. در حالی که در فاصله بسیار کمی از تیربارچی عراقی ها بصورت سینه خیز در حال دور زدن دشمن و نزدیک شدن به سنگرهای مستحکم آنها بودیم. شهید عیدی نژاد برای تقویت روحیه بچه ها در هنگام پرتاب منور دشمن در تاریکی شب می گفت: بچه ها حالا کتاب دعاتون را باز کنید و زیارت عاشورا بخوانید .

برادر جانباز ملک حسین تقوی در همان ابتدای شروع عملیات پاهایش مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفته بود. نگران از اینکه امکان همراهی با بچه ها تا پایان عملیات برایش مقدور نبود می گفت: اگر مرا جا بگذارید گرگها مرا خواهند خورد و با گفتن این جملات می خواست هر طور شده تا آخر عملیات در کنار بچه ها باشد.

برادر بسیجی عصمت مرادی که بعدا مفتخر به پوشیدن لباس مقدس پاسداری شدٰ در حالی که در نزدیکی بنده درازکش کرده بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره کلاه آهنی اش چند متری آن طرف تر پرتاب شده بود، بر سر من فریاد می زد بخدا اون سر منه که از بدنم جدا شده و من که خنداندن بچه های رزمنده و دادن روحیه به آنها یکی از وظایفم شده بود به او گفتم اگه سر تو ترکش برده پس این زبون بلندت کجاست که اینطوری بلبل زبونی می کنی؟؟ و او با عصبانیت می گفت وقت شوخی نیست برو سرم رو بیار و من با خنده کلاه آهنی اش را به او نشان دادم و گفتم خودت برو اون کلة زبون درازتو بیار.

پس از دو روز تعقیب دشمن و درگیریهای تن به تن در اطراف خرمشهر و رسیدن به پل نو، خرمشهر به محاصره نیروهای اسلام درآمد و پس از به اسارت درآمدن 19000نفر از نیروهای دشمن و کشته و زخمی شدن 16000 نفر از آنهایی که دل به حمایت غرب و شرق بسته بودند، بچه های رزمنده پلدختری اولین گروه از رزمندگانی بودند که با اشک شوق وارد خونین شهر شده و به شکرانه این پیروزی در صف نمازجماعت مسجدجامع ایستادند و شهید چراغی بلافاصله بر دیوارهای مجروح آن مسجد جملات یادگاری نوشت، شهید کاوه فنی بر بالای مناره مسجدپرچم باعظمت جمهوری اسلامی را به اهتزاز درآورد و فریاد الله اکبر سر داد.

شهید «کاوه فنی» پرچم ایران را بر مناره مسجد جامع خرمشهر به اهتزاز درآورد

در شب عملیات و قبل از فتح کامل خرمشهر به یکباره خودم را در جمع ستونی از رزمندگان دیدم که مسئول و جلودار آنها با صدای بلند میگفت: بچه ها ما گم شده ایم نمی دانیم داریم به چه سمتی می رویم فقط به ستون یک حرکت کنید و پشت سرمن بیایید تا ببینیم چه می شود. بنده که برای اولین بار بود در جبهه شرکت می کردم با خودم گفتم خوبه آخرین نفر ستون باشم تا اگر خبری شد و یا خواستیم اسیر شویم راه فراری باشد.

همه آن نیروها که شاید در حد یک گروهان بودند از روی یک کانال پریده و به راه خود ادامه می دادند. بنده و مجتبی جودکی که آخرین نفرات ستون بودیم وقتی که به کانال رسیدیم ناگهان دو نفر را مشاهده کردیم که در گودالی که جای اصابت خمپاره بود کمین کرده بودند تا به محض این که آخرین نفر ستون رد شد، از پشت سر آنها را به رگبار ببندند. بلافاصله دایره ای از رگبار گلوله را در اطراف آنها شلیک کردم وقتی به آن دو نفر نزدیک شدیم دیدیم که از تکاوران مخصوص ارتش عراق هستند و از بس ترسیده بودند فرصت نکرده بودند انگشتانشان را از روی ماشه تیربار بردارند. آنها بلافاصله با نشان دادن اینکه ما می خواهیم تسلیم شویم به من نزدیک می شدند و دخیل دخیل می گفتند ولی چون در آموزشها به ما گفته بودند که در عملیات شبانه نباید اسیر بگیرید، دخیل دخیل های آنان راه به جائی نبرد. سپس به سراغ تیربار آنان رفتیم و مشاهده کردیم یک نوار فشنگ حدودا هزار تایی بر روی تیربار نصب و آماده شلیک بود و خلاصه اگر دیر جنبیده بودم الان خبری از من نبود که این خاطرات را روایت کنم.

راوی: نورالدین احمدی

انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده