سه روایت درباره شهید «عزیز قاسمپور»

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید عزیز قاسمپور از شهدای شاخص شهرستان دلفان می باشد که در ادامه سه روایت از خاطرات این شهید والامقام را می خوانید:

اعزام پر خاطره:

در زمستان 1362 اينجانب اسلام زارعي جهت عزام به جبهه به سپاه ناحيه دلفان مراجعه و درخواست ثبت نام نمودم و متاسفانه در جواب بنده گفتند كه اولأ سن شما كوچك است و ثانيأ آموزش نظامي نديده ايد.

بنده هر چه اصرار كردم موفق نشدم. سپس به روستاي گاوكش برگشتم و با شهيد عزيز قاسم پور صحبت كردم و جريان را به او گفتم و او در جواب گفت خيالتان راحت باشد من كه با برادران سپاه آشنايي دارم. روز بعد با شهيد به سپاه ناحيه دلفان رفتيم و ثبت نام نمودم و سه روز بعد به خرم آباد و پادگان حمزه اعزام شديم قبل از رفتن هنگامي كه بچه هاي بسيجي را سوار اتوبوس مي كردند از رفتن بنده جلوگيري كردند.

شهيد قاسم پور به همراه ديگر برادران بسيجي من را زير صندلي مخفي كردند تا اين كه موفق شدم همراه بچه ها به خرم آباد برويم. باز هم به همين منوال عمل كرديم و سپس به معمولان و از آنجا به پادگان شهيد رجائي و نهايتأ به منطقه و خط رسيديم و در شب همان روز براي بنده كه اولين بار بود كه در جبهه حضور مي داشتم و حتي نمي دانستم كه تفنگ را چگونه مسلح مي كنند و نگهباني چگونه است. بنده را به سنگر هايي كه در نزديكي بصره بود جهت كمين فرستادند و اين خاطره ماندني ترين خاطرات ايام گذشته من است به  آن اميد كه همواره ياد و خاطره آن شهيد گرانقدر كه در عمليات بيت المقدس 4 منطقه عملياتي شاخ شمیران عراق در مورخه هفتم فروردین 1367  به درجه رفيع شهادت نائل گشت در ذهنم باقي بماند.

راوي : اسلام  زارعي ، همرزم شهید

امداد الهي؛

در فصل پائيز سال 1366 در خدمت سردار شهيد عزيز قاسميان ( قاسم پور ) به جبهه هاي غرب كشور اعزام شديم در تاريخ بیست و دوم آبان 1366 در عمليات نصر 8، منطقه گرده رش شركت كرديم. هنگامي كه عمليات نصر 8 با رمز يا محمد بن عبدالله (ص) در ساعت یک بامداد شروع شد رزمندگان اسلام با گفتن الله اكبر و از بين بردن تيربارچي هاي دشمن خط بعثي ها را شكستند.

بعد از اين كه خط دشمن شكسته شد من و شهيد عزيز و تعدادي ديگر از همرزمان براي پاكسازي سنگر هاي عراقي وارد خط عراقي ها شديم در حاليكه با دشمن روبرو بوديم شهيد قاسم پور مي خواست نارنجك را به سوي دشمن پرتاب نمايد نارنجك را از ضامن خارج نموده و پرتاب كرد. يك دفعه متوجـــه شد كه نارنجك از دستش رهــا نمي شود و به نخ دستكش گير كرده است. بلافاصله ما را صدا زد كه برادران بخوابيد ولي پس از چند لحظه متوجه شديم كه شهيد قاسم پور نارنجك را كه به نخ دست كشش گير كرده بود در دست دارد.

من و يكي دو نفر از همرزمان به ايشان گفتيم هر اندازه اي كه ممكن است پرتابش كن. ولي تقواي آن شهيد و ايثار و از خودگذشتگي وي به او اجازه نداد كه آنرا پرتاب كند. زيرا اگر پرتاب ميكرد احتمال داشت در نزديكي خود و همرزمانش منفجر مي شد و چه بسا در اثر اين پرتاب همرزمانش آسيب مي ديدند و لذا شهيد قاسم پور مي فرمايند: شما بخوابيد تا اگر منفجر شد فقط خودم را بكشد!

خلاصه با عنايت خداوند و امدادهاي الهي در آن شب نارنجك را از دستكش جدا كرده و بلافاصله پرتاب نمود ؛ به لطف پروردگار هيچ گونه آسيبـــي به ما نرسيد و سرانجـــام در آن عمليات پيروز شديــــــم.  شهيد قاسم پور خيلي شجاع و نترس بودند من شجاعت و دليري او را در نبرد با دشمن ديده ام. شهيد عزيزاز اخلاق خوبي برخوردار بودند . از خداوند متعال مي خواهم به پاس همه مجاهدات اين شهيد والامقام او را با ائمه معصومين (ع) محشور گرداند.

راوي : نصور زارعي ، همرزم شهید

شب فراموش نشدني؛ شهيد عزيز قاسم پور در سال 1365 در عمليات حاج عمران از ناحيه كتف و بازوي چپ مورد اصابت دو گلوله تير بار قرار گرفته بود كه در بيمارستان شهدا تبريز بستري شده بود و بعد از حدود يك ماه بستري كه زخمهاي اوتقريبأ خوب شده بود ولي هنوز گلوله در كتف وي جاي گرفته بود وموفق نشده بودند آن را بيرون آوردند كه بعدأ‌ در بيمارستان 502 ارتش تهران موفق به در آوردن گلوله شدند.

يك شب كه بند پاي راستم براثر جراحت ناشي از كشاورزي نمي توانستم آن را بر زمين بگذارم و با آن راه بروم در خواب بودم ناگهان ديدم يكي داشت مرا بوسه مي زد از خواب پريدم چشمانم را بر داشتم ديدنم برادرم است بلندشدم دست در گردنش اندختم غافل از اينكه پاي راه رفتن ندارم و پس از چند لحظه قرياد كشيدم احساس درد سراسر وجودم را فرارگرفت است.

راوي : طالب قاسميان ، برادر شهید

انتهای پیام/