دانشجوی رشته پزشکی که دانشگاه را به خاطر جبهه ترک کرد
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید نعمتاله کاظمی به سال 1343 در شهرستان نورآباد، متولد شد. تحصیلات راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت و کسب رتبه ممتاز به پایان رساند و با شرکت در کنکور سراسری توانست در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد.
همواره تاکید می کرد که اکنون وظیفه ماست که از دستاوردهای انقلاب در مقابل تجاوز منافقین و دشمنان اسلام دفاع کنیم. با تعطیل شدن مدارس، به جبهه های حق علیه باطل می رفت.
این شهید بزرگوار با وجود پذیرش در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان، ماندن در جبهه را به تحصیل در دانشگاه ترجیح داد و پس از چند سال حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل در شهریورماه 1362 بر اثر انفجار مین در جاده پاوه به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
خاطرات شهید نعمت اله کاظمی به نقل از خواهر شهید
با شروع جنگ تحمیلی توسط رژیم بعث عراق، برادر شهیدم سروان محمدقلی کاظمی در جبهه حضور داشت و به مبارزه با بعثی ها مشغول بود و برادر دیگرم نصراله کاظمی نیز در خرمشهر خدمت میکرد.
بعد از شهادت برادر بزرگم روحیه نعمت الله نیز کاملاً تغییر کرد و مرتب از ما می خواست که به او اجازه دهیم به جبهه برود. روزهای جمعه همراه دوستانش بر مزار برادرم رفته و سوگند یاد کرده بود که راهت را ادامه می دهم و نمی گذارم اسلحه ات بر زمین بیفتد.
وقتی که ما ناراحت می شدیم می گفت؛ شما باید مثل حضرت زینب (س) صبور و پیام رسان خون شهیدان باشید. در میان مردم گریه و زاری نکنید زیرا دشمنان خوشحال می شوند.
هر سال تعطیلات را در جبهه های مختلف می گذراند. در سال 1360 چندین بار به جبهه های جنوب کشورمان رفت. هربار بدون اطلاع ما به جبهه می رفت تا مبادا مانع رفتنش شویم.
در سال 1361 به جبهه غرب رفت و چندین ماه در جبهه های مختلف کردستان بود و در بیشتر عملیات هایی که در این منطقه انجام می شد شرکت داشت. یک بار نیز در عملیات مجروح شد و ترکش به سینه و پاهایش اصابت کرده بود. بعد از مدتی که در بیمارستان بستری بود به خانه آمد. چون خیلی از نظر جسمی ضعیف شده بود ما پرسیدیم که چرا این بار اینقدر ضعیف شده ای. تو زحمی هستی؟ لبخندی زد و گفت من خوب شده ام و با سخنان شیوایش در مورد روحیه برادران رزمنده و پیشرفت آنها در جبهه برای ما سخن می گفت.
همیشه سفارش می کرد که پشت جبهه را گرم نگهدارید و هرگاه کمکی از شما می خواهند دریغ نکنید و همیشه پشتیبان امام باشید.
همواره مشوق ما بود که در انجمن های اسلامی و مجالس مذهبی پیشقدم باشیم. بیشتر مواقع از خرم آباد و دیگر شهرهای اطراف به جبهه اعزام می شد تا کسی از محل خدمت وی اطلاع نداشته باشد.
در سال 1362 طبق معمول هر سال به همراه پسرخاله شهیدم، «حیدر کاظمی» به جبهه کردستان رفت و از آنجا به شهر مریوان رفتند و در جبهه های مختلف مشغول خدمت بود.
به دلیل آشنایی با منطقه مورد توجه فرماندهان قرار گرفته بود و او را به عنوان مسئول عملیات پایگاه راه خون مریوان انتخاب کرده بودند. وقتی که به مرخصی آمد به او گفتیم دیگر وقت رفتن به دانشگاه است تو نمی خواهی به دانشگاه بروی؟ باید خودت را آماده کنی. در پاسخ گفت: فعلاً وجود من در دانشگاه جبهه لازم تر است و من هم باید سهم خود و وظیفه ام را انجام دهم. برای رفتن به دانشگاه وقت زیاد است و با این حرف ها ما را هم راضی کرد.
سخنانش آنچنان منطقی و گیرا بود که همه ما با رفتن او به جبهه راضی و خوشحال بودیم. هنگامی که برای خداحافظی پیش خواهر بزرگم رفته بود یک عکس به او داد و گفته بود این را بعنوان یادگار از من داشته باش. شاید لیاقت شهادت را داشته باشم و این فیض بزرگ نصیب من هم بشود.
در آخرین خداحافظی، مادرم طبق معمول قرآنی را بر روی سینی گذاشت و از او خواست که از زیر قرآن رد شود؛ او نیز قرآن را بوسید و سه بار از زیر آن رد شد و با لبخندی شیرین که خوشحالی او از رفتن به جبهه را نشان می داد با همه ما خداحافظی کرد و رفت.
خاطرات شهید نعمت الله کاظمی به نقل از خواهرزاده شهید
بهمن رشیدیان، خواهرزاده شهید کاظمی و پاسدار لشکر کردستان، قرارگاه سیدالشهداء حمزه، درباره ایشان گفت: شهید در تاریخ هفتم مردادماه 1362 در منطقه جنگی مریوان محور پاوه، بعنوان مسئول این پایگاه مشغول خدمت بودند. ایشان فردی بسیار متعهد، پیرو ولایت فقیه و خط امام (ره)، نترس و شجاع در مقابل منافقین و اشرار، متواضع در مقابل دوستان و پدر و مادر و خادم راستین امام حسین(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت بود.
یک بسیجی بسیار فعال بود که پس از ورود به بسیج سریعاً به سمت مسئول عملیات پایگاه انتخاب شد و پس از قبولی در کنکور سراسری سال 1362 در رشته پزشکی به پایگاه برگشت.
یک روز دایی ام را در جبهه دیدم. گفتم: دایی جان تو اینجا چکار می کنی، الان باید دانشگاه باشی. وی گفت: بعدا به دانشگاه می روم. من همراه با دایی ام (شهید کاظمی) به پایگاه بسیج رفتیم. در آنجا تعدادی از بسیجیان آشنا بودند به من گفتند دایی شما خیلی ظرفیتش بیشتر از این ها است و گفتند ایشان را بعنوان فرمانده فلان منطقه منصوب کرده ایم.
مدتی بعد دایی نعمت به همراه تعدادی از اقوام که در جبهه بودند به مرخصی رفتند. بعد از چند روز حین برگشت با ماشین در مسیر مریوان حرکت می کنند و راننده به ناچار از محور اصلی پاوه عبور می کند که با رفتن به روی مین منفجر می شود و ایشان نیز به شهادت می رسند.
انتهای پیام/