دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۷:۱۲
نوید شاهد - اخلاص بالای «بهروز مدیری» و عشق به نبرد تن به تن با دشمن بعثی باعث شده بود که علیرغم پیشنهاد های مکرر، هیچ گاه مسئولیت فرماندهی را نپذیرد.

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید بهروز مدیری پانزدهم تیر ۱۳۳۹، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش احمد و مادرش کوکب نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم مرداد ۱۳۶۷، با سمت امداگر در اسلام آباد غرب توسط منافقین خائن خودفروخته موسوم به سازمان مجاهدین خلق ایران بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

سه روایت از شهید «بهروز مدیری»

در ادامه سه خاطره از این شهید والامقام را می خوانید:

بی علاقگی به پست

نیروهایی که خصوصیات و ویژگی های بهروز را داشتند، برای فرماندهی بسیار مناسب بودند. بهروز دارای ویژگی هایی مانند عشق به اهل بیت (علیه السلام) و امام و انقلاب، حجب و حیا، آرامش و متانت و سواد و درک لازم نسبت به زمان خود بود. او دارای هیکلی موزون، درشت و کشیده و با روحیه ا ی شجاع و شهادت طلب بود؛ همان شاخصه هایی که او را شایسته ی فرماندهی کرده بود. اخلاص بالای او و عشق به نبرد تن به تن با دشمن بعثی باعث شده بود که علیرغم پیشنهاد های مکرر، هیچ گاه مسئولیت فرماندهی را نپذیرفت.

می خواهم بسیجی باشم با لباسی به رنگ خاک

«می خواهم بسیجی بمانم تا لباس مقدس آن مرا به یاد خاک، مرگ، جسم مطهر ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) و شهدای کربلا بیندازد. می خواهم در لباس بسیج باشم تا عجب و غرور کمتر به سراغم بیاید. می خواهم با همین لباس خاکی خدمت کنم؛ چون کمترین هزینه را برای بیت المال دارد. این لباس از بقیه ی لباس ها خشن تر است و از راحت طلبی و خوشگذرانی به دورم می دارد. لباس بسیج رنگ خاک است؛ رنگی که مرا به خاک عبودیت می کشاند. می خواهم در لباس بسیج باشم تا گمنام از این دنیا بروم». این سخن بهروز بود و امروز هم منطق بسیج و بسیجیان و مرام بهروزیان است.

روزی با فخر لرستان (شهید رحیمی)

شهید رحیمی (فخر لرستان) در یکی از جلسات قبل از انقلاب با برخی از انقلابیون در خصوص چگونگی راهپیمایی و تظاهرات در شهر خرم آباد بحث و گفتگو می نمایند و با هم راهکارهای لازم را بررسی می کنند. محل اجتماع انقلابیون خیابان علوی است. «بهروز» نوجوانی است که از مسائل انقلابی گری چیزی نمی داند و فقط به بحث ها گوش می دهد. پدر بهروز -که از نیروهای ژاندارمری و از مأموران دولت پهلوی است- در همین محله سکونت دارد. صبح فردا تجمع آغاز می شود و تعدادی از مردم انقلابی با هدایت سید فخرالدین رحیمی حرکت می کنند. ذهن جوان و جستجوگر بهروز در تلاش است که کدام جبهه را برگزیند تا این که سرانجام در خلوت و به دور از چشم پدر و مادر دست به تصمیمی خطرناک می زند. او سلاح پدر را برداشته و به صفوف مبارزین انقلاب اسلامی می پیوندد. خود را به صف اول راهپیمایی می رساند و اولین تیر هوایی را شلیک می کند. مردم به طرفش هجوم آورده و او را بر روی دوش خود بالا می برند. با صدای شلیک «ژ3» ازدحام و انسجام مردم به حدی می شود که نیروهای حکومت پهلوی با رعب و وحشت عجیبی عقب نشینی می کنند. پدر بهروز که توسط همسرش از موضوع مطلع شده، سراسیمه خود را به اجتماع مبارزین انقلاب اسلامی می رساند و در کمال نا باوری فرزند نوجوان خود را می بیند که سلاح بردوش، روی دستان جمعیت در حرکت است. پدر بهروز همه چیز را برای خود و خانواده اش تمام شده می بیند. این اولین جرقه ای است که در زندگی بهروز بوجود می آید.

منبع: ستاره های به خون خفته ی لرستان، ج1، نویسنده «حجت شریفی»، کارشناس امور شاهد و ایثارگران اداره‌ی آموزش و پرورش ناحیه‌ی 2 شهر مقدس قم. از دلاور مردان لشگر 57 حضرت ابوالفضل (ع)

انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده