احیای تفکر شهدا رسالت آزادگان در برابر خون شهیدان
پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۷:۱۶
نوید شاهد- جانباز و آزاده لرستان، سعید بهاروند در گفتگویی، رسالت آزادگان در برابر خون شهیدان را احیای تفکر شهدا دانست.
به گزارش نوید شاهد لرستان، به مناسبت گرامیداشت سالروز ورود آزادگان مصاحبه ای با جانباز و آزاده لرستانی، سعید بهاروند انجام گرفته که در ادامه آن را می خوانید:
لطفاً ضمن معرفی خودتان بگویید از چه سالی و از طریق چه اُرگانی وارد میادین جنگ و جبهه شدید؟
بهاروند- بسمالله الرحمن الرحیم/ اینجانب سعید بهاروند اعزامی از بچههای کمیتهی انقلاب اسلامی (نیروی انتظامی فعلی) در سال 1365 وارد جبهههای جنگ شدم.
طی چه عملیاتی و در چه منطقهای به اسارت دشمن درآمدید؟
بهاروند-عملیات بیتالمقدس 7، شلمچه
صلیب سرخ از اسارت شما مطلع بود؟
بهاروند-حدوداً سه هزار اسیر بودیم که همه مفقودالاثر و بدون اطلاع صلیب سرخ در اردوگاه عراق نگهداری میشدیم و هیچ نهادی از وجود ما اطلاع نداشت، نه ایرانیان و نه خانوادههایمان و نه صلیب سرخ؛ شاید یکی از دلایل عدم اطلاعرسانی عراق درخصوص تعداد و نام اسرا این بود که میخواست در مواقع اضطراری از ایران امتیاز بگیرد.
مختصری راجع به نحوهی اسارت تان بگویید؟ و نحوهی ورودتان به اردوگاه عراق چگونه بوده است؟
بهاروند-در جریان عملیات بیتالمقدس 7 بود؛ تا 10 کیلومتری مناطقی که در محاصرهی دشمن بود جلو رفتیم و به لطف خداوند توانستیم محدودهای از مناطق محاصرهشده را در دست بگیریم، باید برای تثبیت و نگهداری منطقه منتظر نیروهای کمکی میماندیم چراکه تجهیزات جنگیمان کم بود؛ فردا شب ساعت 4 صبح بود که نیروهای عراقی شروع کردند به پاتک زدن و فرماندهان ما هم خیلی سریع بیسیم زدند و درخواست نیرو و تجهیزات کردند اما متأسفانه به علت دیر رسیدن نیروها، عراقیها ما را از دو طرف محاصره کردند و بعد از یک سری درگیری مجبور شدیم تسلیم شویم.
عراقیها دستهای ما را بستند و با سروصورت خونی و مجروحیتی که خیلی از بچهها داشتند که البته خود من هم از ناحیهی سر و پا ترکشخورده بودم سوار ماشین کردند و از شلمچه به اردوگاهی در بصره بردند تقریباً تا 24 ساعت همهی اُسرا را بهزور در یک سالن آسایشگاه که بسیار کوچک هم بود جا دادند؛ بچه ها خیلی تشنه بودند و تنها کمک عراقیها برای رفع تشنگی اسرا، گرفتن شیلنگ آب به پنجرهی سالن آسایشگاه بود که رزمندگان باید صورت خود را جلو میآوردند تا ذرهای از آن آب را بهسختی به لبهای خود بزنند و این نوع آب دادن شاید تشنگی بچهها را هم بیشتر میکرد.
بعد از دو سه روز ما را بردند به منطقهای به نام نهروان، در نزدیکیهای بغداد که آنجا هم یک پادگان نظامی و یک آسایشگاه بود و تقریباً تا 6 ماه داخل یکی از اتاقهای آسایشگاه که هیچ امکاناتی نداشت روی زمین بودیم و فقط شکنجه میشدیم.
وقتیکه خبر رحلت امام را شنیدید چه احساسی داشتید؟
بهاروند-رحلت امام (ره) یکی از تلخترین خاطرات اسرا در دوران اسارت بود چرا که ما حق عزاداری هم نداشتیم و اگر عراقیها میدیدند که کسی در حال عزاداری است و یا حتی صورتش غمگین به نظر میرسد او را میبردند و شکنجه میدادند.
آیا برنامههای تفریحی هم برایتان در نظر میگرفتند؟
بهاروند-خیلی نه ولی بعد از مدتها بین اُسرای استانهای مختلف مسابقات فوتبال برگزار میکردند؛ جالب است که اکثر اوقات تیم لرستان اول میشد و هر موقع مسابقه بود همه میگفتند حواستان به تیم لرستان باشه.
جایزه هم میدادند؟
بهاروند-نه یادم هست فقط در یک مسابقه به تیم ما که برنده شد نوشابه دادند.
خاطرهای از دوران اسارت تعریف کنید؟
بهاروند- یک روز حدوداً ساعت 6 عصر بود که در محوطهی اردوگاه مشغول هواخوری بودیم که ناگهان صدای سوت یکی از نگهبانان به صدا درآمد و هر موقع هم صدای سوت میآمد هر کسی از اُسرا در هر کجا که قرار داشت باید خبردار و بدون حرکت میایستاد، در غیر این صورت تنبیه میشد. بعد از خبردار ایستادن ما، مسئول ارشد ایرانیها در اردوگاه با صدای بلند در حالی که افسر عراقی کنارش بود اعلام کرد که آسایشگاه 6 داخل آسایشگاه شود و بقیه هم از حالت خبردار به راحت باش اعلام شدند.
خمسهخمسه بهردیف پشت سر هم نشستیم قانون آمارگیری برای هر کاری این بود که باید 5 تا جلو و بقیه پشت سر آنها چهارزانو و سرپایین بنشینیم. ارشد آسایشگاه هم از ماجرا بیاطلاع بود و هر موقع اینطوری ناگهانی صدا میزدند قطعاً تنبیه و شکنجهای در کار بود؛
تا یک ساعت به همین حالت نشسته بودیم که یکی از افسران عراقی با چند درجهدار و سرباز داخل شدند و افسر استخبارات (اطلاعات امنیت) ارشد آسایشگاه را صدا زد و او هم که عربی بلد بود آمد تا برای ما ترجمه کند که افسر استخبارات چه میگوید و او بلند گفت: که استارت لامپ مهتابی بیرون آسایشگاه را یک نفر برداشته و قصد فرار دارد حالا یا خودش بلند شود بگوید یا همه تنبیه میشوند و گفت تا یک ساعت فرصت دارید آن را پیدا کنید و گرنه تنبیه؛
تا یک ساعت به همین حالت نشسته بودیم که یکی از افسران عراقی با چند درجهدار و سرباز داخل شدند و افسر استخبارات (اطلاعات امنیت) ارشد آسایشگاه را صدا زد و او هم که عربی بلد بود آمد تا برای ما ترجمه کند که افسر استخبارات چه میگوید و او بلند گفت: که استارت لامپ مهتابی بیرون آسایشگاه را یک نفر برداشته و قصد فرار دارد حالا یا خودش بلند شود بگوید یا همه تنبیه میشوند و گفت تا یک ساعت فرصت دارید آن را پیدا کنید و گرنه تنبیه؛
یک ساعت گذشت و افسر عراقی برای پرس و جو آمد و ما میدانستیم دروغ محض است، چیزی دست ما نبود خلاصه آن شب به ما شام ندادند و مجبورمان کردند تا صبح خمسهخمسه، چهارزانو و دستها به هم و سر روی دستها به پایین بنشینیم خیلی از بچهها به زمین میافتادند و حالت غش کردن به آنها دست میداد و آنهایی هم که پیر بودند تا حالت مرگ پیش میرفتند. نگهبانان تا صبح دو ساعت دو ساعت پست میدادند و هرکدام به شیوهی خود ما را شکنجه میدادند.
آن شب یکی از سختترین شبهای اسارت بود و بهاندازهی یک سال برای ما طول کشید. صبح افسر عراقی آمد و گفت میخواستم امروز شدیدترین شکنجهها را نصیبتان کنم ولی شانس آوردید که یکی از نگهبانان عراقی که دیشب نگهبان بوده آمده پیش من و گفته است که استارت خراب بوده و من خودم بردم آن را عوض کنم و من هم فهمیدم که کار شما نبوده پس دیگر کاری به شما ندارم و فهمیدیم که افسر استخبارات خود استارت لامپ مهتابی را برداشته تا بهانهای برای تنبیه داشته باشد.
در چه تاریخی به میهن بازگشتید و مدت اسارتتان چند سال بود؟
بهاروند- به مدت 5 سال اسیر بودم سرانجام در تاریخ 20 شهریور 69 در حالی که حتی خانوادههای ما هم خبر نداشتند و تا آن موقع فکر میکردند ما مفقودالاثر شدهایم به وطن برگشتیم.
رسالت شما در برابر خون شهیدان؟
بهاروند- احیای تفکر شهدا
توصیهتان به نسل امروز چیست؟
بهاروند- نسلهای جدید خاطرات، دستنوشتهها و وصیتنامههای شهدا را بخوانند و بدانند این انقلاب بهسادگی به دست نیامده، خیلی بهادادهایم و بسیاری از دلاور مردانمان شهید شدهاند و امروز باید تا پای جان خود از این انقلاب و نظام دفاع کنیم.
مصاحبه: زینب بختیاری
انتهای پیام/
منبع: نویدشاهد
نظر شما