خاطرات محرم در اسارت/ «سینه زنی»
به گزارش نوید شاهد لرستان، آزاده سرافراز محمدرضا مولایی از خاطرات ماه محرم در اسارت اینگونه روایت می کند:
پاییز سال 1362 بود و مثل سالهای گذشته عاشورای حسینی فرا رسیده بود. شور و شوق آزادگان در بند برای عزاداری سالار شهیدان و یاران باوفایش در خانهٔ دشمن بعثی حال و هوای دیگری داشت. از یکی دو هفته قبل از محرم، برادران در بند به فکر زمینه سازی اجرای مراسم افتادند. ابتدا به مسئولان آسایشگاهها اعلام کردند به عراقیها بگویند که ما عزاداری خواهیم کرد. عراقیها که از نحوۀ مراسم اطلاع نداشتند یا خود را به نادانی میزدند، به مسئولان ما قول دادند که مزاحم برگزاری مراسم نشوند. خلاصه محرم ماه عشق و جانبازی معشوق فرارسیده. خصوصاً که اسرا الگوی خویش را زین العابدین (ع) و زینب کبری (س) به حساب میآوردند، در انجام رسالت سجادی خویش هر گونه مسامحه و سازش با دشمن را خیانت به اسلام و آرمان مقدس شهدا و نظام جمهوری اسلامی میدانستند.
با فرا رسیدن ایام عاشورا به پیشنهاد عده ای از بچهها قرار شد بر روی سینۀ همۀ بچهها جملهٔ یا حسین مظلوم نوشته شود که این کار در عرض یکی دوشب به طور مخفیانه انجام گرفت و با شور و شوقی که بچهها داشتند به سرعت گلدوزی شد.
اول محرم فرا رسید و بچهها از همان ابتدا شروع به سینهزنی و نوحهخوانی کردند و شبها از ساعت 8 نیمه شب این کار را ادامه میدادند. هنوز یکی دو روز نگذشته بود که مسئولان عراقی اعلام کردند عزاداری را آهسته بدون سینهزنی انجام دهید ولی این طرح از سوی اسرا رد شد. آیا میشود برای سرور و سالار شهیدان بر سر و سینهٔ خود نزنیم؟
هرگز! اول تهدیدها شروع شد. شب سوم یا چهارم بود که در چند اتاق را بستند و عزاداران حسینی را زندانی کردند. شب ششم هنگام سینهزنی یک افسر عراقی که سروانی گردن شکسته بود و قوطی قرمز نیز به گردن داشت وارد اتاق ما شد(اتاق شمارهٔ6). ابتدا از در دوستی وارد شد و گفت چرا شما سینهزنی میکنید؟ این کار حرام است و ظلم به نفس است. چند تن از بچهها بلند شدند و به او جواب دادند. از جمله برادر قاسمی که از بچههای تهران بود در جوابش گفت: ما از کودکی در دامان مادرمان اشک حسینی بر صورتمان ریخته شده و حالا ترک آن برای ما بسیار سنگین است.
افسر عراقی فوراً دستور داد اسم او را یادداشت کردند و پشت سرش اسم همۀ افرادی که به او جواب داده بودند نوشته شد. بعد هم افسر عراقی با فحش و تهدید اتاق ما را ترک کرد.
شب تاسوعا فرارسید و سینهزنی همچنان ادامه داشت. عراقیها با عدۀ زیادی از افراد گارد حفاظت اردوگاه پشت پنجرۀ اتاقها آمدند و هر چه فریاد زدند که سینه نزنید، کسی گوش نداد. ناگهان در اتاق باز شدو چند جلاد دائمی اردوگاه وارد شدند، ابتدا و چند نفری را جدا کردند و در گوشهای از اتاق نشاندند ناگهان و با یک سوت حدود پنجاه سرباز لخت باتوم به دست وارد شدند و مثل گرگهای گرسنه که به گلۀ گوسفند حمله کنند به ما هجوم آوردند.به هرجا که دستشان میرسید میزدند. پس از پنج دقیقه با سوت افسر عراقی همۀ سربازها از اتاق خارج شدند (البته ناگفته نماند که جدا کردن بچه ها به خاطر تفرقهاندازی بود ولی آنها هم با هوشیاری موقع کتک زدن داخل جمع بچهها شدند و کتک خوردند که این بیشتر کفر عراقیها را در آورده بود) پس از درگیری اتاق به خون کشیده شده بود از سر و صورت اکثر بچهها خون میریخت. در همان حال، حدود بیست نفر از اسرا، از جمله آنهایی که جواب افسر را داده بودند، جدا شدند و برای کتک خوردن خصوصی به زندان رفتند. بعد از رفتن عراقیها بچهها دوباره جمع شدند و شروع به سینهزنی کردند و عراقیها از پشت پنجره نگاه میکردند.
نویسنده: آزاده محمدرضا مولایی
انتهای پیام/