به مناسبت شهادت جانباز «محمدحسین عباس زاده» بازنشر شد؛
دوشنبه, ۰۵ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۴۵
نوید شاهد- جانباز 70 درصد «محمدحسین عباس زاده» گفت: برای از دست دادن پاهایم ناراحت نیستم و هیچ‌وقت ناراحت نمی‌شوم چون پاهایم را در راه خداداده‌ام، هر کاری که برای رضای خدا انجام شود پایانش شیرین است.

به گزارش نوید شاهد لرستان، تاریخ گواهی می‌دهد که ایران اسلامی همواره سرزمین دلاور مردانی بوده که جان و مال خود را فدای دفاع از حریت و آزادی این مرزوبوم کرده‌اند، هشت سال دفاع مقدس بخش بزرگی از تاریخ ایران اسلامی است که به‌اندازه تمام دنیا حرف برای گفتن دارد.

یادگاران دوران دفاع مقدس، جنگ را با گوشت و پوست خود لمس کرده‌اند، کسانی که خود را به آب‌وآتش زدند و تمام فشارها و شکنجه‌ها را تحمل کردند و خم به ابرو نیاوردند.

پاهایم را در راه خدا دادم

پاهایی که در خاک‌ریزهای جبهه جا ماند

با پای دل عازم رفتن به آشیانه دلاورمردی از نسل ایثار و شهادت شدیم، پایی که ایستادن نمی‌شناسد و بی‌محابا می‌رود تا مهمان صاحب‌خانه‌ای شود که سال‌هاست بدون پا زندگی می‌کند، به روستای پاپی خالدار در حومه شهر خرم‌آباد می‌رویم و مهمان "حاج کاکا" جانباز 70 درصدی می‌شویم که هر دوپایش را در میان خاک‌ریزهای جبهه جاگذاشته و 41 سال دستانش تکیه‌گاه او شده است.

سرهنگ حاج محمدحسین عباس زاده که هم‌رزمانش او را "حاج کاکا" صدا زده و امروز با کلام نافذش روایتگر دلاوری‌های مردمان خوب سرزمینمان شده و آنچه می‏خوانید گوشه‏ای از زندگی این جانباز سرافراز است.

حاج کاکا که هم‌اکنون 69 سال سن دارد، سال 59 در سن 25 سالگی در نبرد با دشمن بعثی در منطقه سوسنگرد مجروح شده و پاهایش را از دست می‌دهد، او از روز اعزام خود به جبهه می‌گوید: اوایل جنگ بود که از پادگان امام حسین(ع) خرم‌آباد با تعداد زیادی از رزمندگان که تعدادشان به 20 مینی‌بوس و چندین کمپرسی می‌رسید به سوسنگرد اعزام شدیم.

عاشق جبهه رفتن بودم و به پیروی از فرمان امام خمینی(ره) عازم جبهه شدم و از اینکه به جبهه می‌رفتم خیلی خوشحال بودم، پس از اعزام در سوسنگرد مستقرشده و جز گروه‌های نامنظم قرار گرفتم، سرپرستی گردان را رجب‌علی مشهودی که فردی بسیار شجاع و نترس بود بر عهده داشت که پس از نبردهای مختلف به شهادت رسید.

پاهایم را در راه خدا دادم

پاهای "حاج کاکا" در اصابت خمپاره تکه‌تکه شد

در مناطق مختلفی ازجمله خرمشهر، سرپل ذهاب، جوانرود، سوسنگرد، پاوه و در جنگ حزب دموکرات حضور داشتم، برای سومین بار به سوسنگرد اعزام‌ شدم که آخرین حضور من در جبهه رقم خورد و در شانزدهم بهمن‌ماه سال 59 براثر اصابت خمپاره پاهایم را از دست دادم.

وی از نحوه مجروح شدنش در جبهه می‌گوید: نزدیک غروب بود و هوا شروع به باریدن کرد، روبه سوی کمین‌های دشمن ایستاده و مشغول پست دادن بودم که خمپاره‌ای از سمت بستان شلیک شد و به زانوهایم اصابت کرد و تنها به یاد دارم با صدای بلند یا علی گفتم و احساس کردم پاهایم همانند شیشه‌ی شکسته، تکه‌تکه شده است.

پس از چند دقیقه هوشیاری خود را ازدست‌داده و نمی‌دانم چگونه سنگر بر سرم آوار شده بود، هم‌رزمانم مرا از زیرخاک بیرون کشیده و مرا به شهر سوسنگرد انتقال داده بودند و در آنجا پاهایم را تا جایی که قابل بستن بود برای بند آمدن خون بدنم محکم بسته بودند و مرا به اهواز منتقل کردند.

در اهواز نیز به دلیل تعداد زیاد مجروحان مرا در هتل بزرگی که به بیمارستان تبدیل‌شده بود بستری کردند، در این بیمارستان قسمت‌هایی از پاهایم که له‌شده بود را نیز قیچی کردند؛ پس از چندساعتی به هوش آمدم که یک نفر با من حرف می‌زد و مرتب می‌گفت آقای عباس زاده بگو یا ابوالفضل، وقتی نگاه کردم دیدم شهید چمران است، پس از چنددقیقه‌ای که کاملاً به هوش آمدم چشمم به پاهایم افتاد که کاملاً قطع‌شده است.

دستور شهید چمران برای انتقال "حاج کاکا" به بیمارستان تهران

شهید چمران به پرسنل بیمارستان گفت این جانباز شرایط سختی دارد او را به تهران اعزام کنید، با دستور شهید چمران من را برای منتقل کردن به تهران سوار بر هواپیما کردند اما هواپیما در اصفهان فرود آمد.

برف شدیدی در حال بارش بود هرکسی سراغ مجروحی آمده بود، من که همراهی نداشتم در آن هوای سرد تنها مانده بودم و از شدت درد و سرما رگ پاهایم بازشده و شروع به خونریزی کرد، پس از چندساعتی من را به بیمارستان ذوب‌آهن بردند و پزشکان پس از عکس‌برداری از بدنم متوجه شدند که چهار کلیه دارم.

وی افزود: 40 روز در بیمارستان اصفهان بستری بودم و پس از جراحی‌های مختلفی که بر روی پاهایم انجام شد پس‌ازآن به تهران منتقل شدم و بار دیگر زیر تیغ جراحی قرار گرفتم.

به‌راستی این عاشقان و دلاورمردان جان خود را در بهای چه چیزی به دست گرفته و اعضای بدنشان را در قبال چه متاعی این‌چنین فدا کرده‌اند و حال درد خود را تنها در درون سینه حبس می‌کنند و دم برنمی‌آوردند، آدم از شنیدن این‌همه دلیری و ایثار حیران می‌ماند و اینجاست که باید گفت دین‌دار آن است که در کشاکش بلا دین‌دار بماند وگرنه در هنگام راحتی، فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین.

پاهایم را در راه خدا دادم

41سال زندگی بدون پا

شوخ‌طبعی و جذابیت سخنان "حاج کاکا" به حدی است که اگر هم‌نشین او شوی فراموش می‌کنی او جانباز قطع دو پا است، او از قد و قواره بلند خود قبل از مجروحیت می‌گوید که یک متر و 92 سانت بوده است و زمانی هم‌رزمانش به‌صف شده‌اند از همه قدبلندتر بوده و حال 41 سال از زندگی خود را بر روی ویلچر سپری کرده است.

این جانباز لرستانی از دست دادن پاهایش را نشانه‌ای می‌داند که از دعاهای خود گرفته است، وی گفت: شوق خاصی برای حضور در جبهه داشتم و چند روز قبل از اینکه به جبهه اعزام شوم به پابوس امام رضا(ع) رفتم و دعا کردم که امام رضا(ع) نشانه‌ای از جنگ را بر من بگذارد و زمانی پاهایم قطع شد با خود گفتم این همان نشانه امام رضا(ع) است.

از او پرسیدم از رفتن به جبهه احساس پشیمانی نمی‌کنی که هنوز سؤالم تمام نشده خیلی محکم پاسخ داد خدا نکند، به خدا قسم حاضرم دستم را نیز تقدیم رهبر انقلاب کنم تا به‌جای دست مجروح ایشان بگذارند.

اینجاست که به زیبایی درون رزمندگان اسلام و عشق مثال‌زدنی‌شان به امام و رهبری پی می‌بری، عشقی که با گذر زمان هنوز ذره‌ای از آن کم نشده، این‌ها همان فدائیانی هستند که بخشی از وجودشان را در خاک‌ریزها و سنگرها جاگذاشته‌اند و هرگز حاضر نشده‌اند لباس‌های خاکی را از تن بیرون و فانوسقه را از کمر باز کنند.

بار دیگر سؤالم را به‌گونه‌ای دیگر می‌پرسم که اگر زمان به عقب بازگردد بازهم به جبهه می‌روی و مجروح شوی اما باز پاسخی قاطع از او می‌شنوم؛ بله، همان موقع نیز می‌دانستیم به کجا می‌رویم، می‌دانستیم که اگر به جبهه برویم احتمال شهادت و مجروحیتمان خیلی زیاد است، هم‌رزمانمان در جلوی چشمانمان پرپر می‌شدند و ما نیز هرلحظه منتظر شهادت بودیم.

پاهایم را در راه خدا دادم

پاهایم را در راه خدا دادم

او می‌گوید برای از دست دادن پاهایم ناراحت نیستم و هیچ‌وقت ناراحت نمی‌شوم چون پاهایم را در راه خداداده‌ام، هر کاری که برای رضای خدا انجام شود پایانش شیرین است.

حالا دستان "حاج کاکای" تک‌تیرانداز جبهه‌های نبرد که در میان سنگرهای خاکی جبهه تفنگی که برای از بین بردن دشمنان ایران اسلامی را حمل می‌کرد تکیه‌گاه او شده، دستانی که 41 سال بر زمین زده‌شده تا "حاج کاکا" راه برود.

دستانی که امروز از فشار درد، خواب را از چشمان این جانباز ایثارگر گرفته است، او می‌گوید چون مدام با دستانم راه‌رفته‌ام انگشتان دستم کج شده و دستانم درد می‌کند، اما تنها درد دستانش را تحمل نمی‌کند او از سردردهای مکررش می‌گوید و درد پاهایی که یکسان قطع نشده و هر موقع راه می‌رود اذیت می‌شود، او می‌گوید 41 سال است که از شدت درد تا نیمه‌های شب خوابم نمی‌برد.

41 سال تحمل درد خواب را از چشمان حاج کاکا ربوده است

اما این دردها ذره‌ای از عشق این عزیزان به فرمان‌بری از رهبرشان نکاسته است، دیروز دلاور مردان سرزمینمان ندای امامشان را لبیک گفتند و راهی جبهه‌های نبرد حق با دشمن شدند و امروز نیز همین یادگاران جبهه‌های نبرد لبیک‌گویان پشت سر امام و رهبرشان تمام‌قد ایستاده‌اند.

هنوز هم خاطرات سرخ جان‌نثاران هشت سال دفاع مقدس در ذهن روشن مردان این دیار جاری است، هنوز هم غزل‌های سرخ سپیدار مفهوم طراوت و شکوفایی را به گوش مردان آفتاب می‌خواند؛ غیور مردانی که زندگی‌شان با جنگ با دشمن گره‌خورده است و هنوز هم منتظر شنیدن رمز عملیات هستند و هرلحظه خود را در خط مقدم و آماده دستور حمله از سوی فرمانده خود می‌بینند.

این دلدادگان عاشق وقتی پای دین و اسلام در میان باشد سر از پا نمی‌نشاند، هنوزم رگ غیرت حاج کاکا به جوش می‌آید وقتی صحبت از دفاع حق علیه باطل می‌شود، وی گفت برای حفظ دین، میهن و ناموسمان به جنگ با دشمن رفتیم و رزمندگان اسلام هشت سال دفاع مقدس را برای رضای خدا و پیروی از فرمان امام خمینی(ره) جنگیدند و امروز نیز مدافعان حرم آل الله برای دفاع از دین و حرم حضرت زینب(س) جان خود را فدا می‌کنند، به خدا قسم اگر اجازه دهند من نیز برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) لباس رزم پوشیده و می‌روم.

زیارت امام حسین(ع) و دیدار امام خامنه‌ای آرزوی "حاج کاکا"

زیارت قبر شش‌گوشه اباعبدالله الحسین(ع)، دیدار مقام معظم رهبری و پوشیدن لباس پرافتخار سبز سپاه بر تن پسرش آرزوی این جانباز لرستانی است، او می‌گوید تاکنون کربلا نرفته‌ام و آرزوی زیارت حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) رادارم، خیلی دلم می‌خواهد مرا به کربلا ببرند، آرزوی دیگرم سلامتی و تندرستی مقام معظم رهبری است و دوست دارم حضرت آقا را زیارت کنم.

وی بیان کرد: در سال 60 توفیق یافتم سه بار مقام معظم رهبری را زیارت کنم، زمانی که مجروح شدم و در بیمارستان شهید مصطفی خمینی بستری بودم، آقا در بیمارستان به عیادت جانبازان می‌آمد و سه بار نیز بر بالینم آمد.

از او خواستم از دیدار با رهبری برایمان بگویید حاج کاکا گفت: در یکی از این دیدارها مقام معظم رهبری فرمودند تو در این دنیا باید یک‌عمر روی زمین باشی، دین خود را از دست نده و همیشه مواظب دین خود باش، مقام معظم رهبری در حال ترک کردن اتاق بود که گفتم آقا عرضی دارم گفت بفرماید گفتم زمانی که امام حسین (ع) در عرصه نبرد قرار گرفت به یارانش رو کرد و گفت هرکدام بدهکار هستید بدهی خود را بدهید اگر کشته شوید شهید نمی‌شوید چون آن بدهی حق‌الناس است اکنون من هشت هزار بدهکارم، مقام معظم رهبری پس از شنیدن این سخن یک نفر را از تهران مأمور کرد تا به منزلمان برود تا قرضی که داشتم را ادا و مقداری پول به همسرم بدهد.

وی از دیدارهای دیگرش با رهبر معظم انقلاب می‌گوید: یک روز که همسر و فرزندم به عیادتم آمده بودند اجازه ملاقات به آن‌ها نمی‌دادند، فرزندم برای دیدن من گریه و بی‌تابی می‌کرد وقتی مقام معظم رهبری او را دید گفت این بچه کیست چرا بی‌تابی می‌کند، گفتم فرزند من است، رهبری پرسید ساکن کدام شهری گفتم خرم‌آباد، گفت این بچه از خرم‌آباد تا اینجا آمده چرا نمی‌گذارید پدرش را ببیند سپس با دستور آقا اجازه دادند فرزندم را ببینم.

حاج کاکا گفت: اکنون آرزوی دیدار رهبرم را دارم و هرروز برای سلامتی و طول عمر ایشان دعا می‌کنم.

پاهایم را در راه خدا دادم

41 سال پرستاری از حاج کاکای جانباز

این جانباز لرستانی از پرستاری‌های همسرش یاد می‌کند و می‌گوید همسرم 41 سال است که کارهای مرا انجام می‌دهد آن‌هم بدون اینکه کوچک‌ترین ناراحتی از وضعیت من داشته باشد. او همسرش را یار روزهای تلخ و شیرین زندگی خود می‌داند و از فداکاری‌های همسری می‌گوید که در این سال‌ها، پرستاری از او را به جان خریده و لحظه‌ای خم به ابرو نیاورده است، حاج کاکا می‌گوید در سال 49 تشکیل خانواده دادم و در سال 59 چهار فرزند داشتم که عازم جبهه شدم و حال 10 فرزند دارم که یکی از فرزندانم فوت‌شده است.

زهرا اصل مرز همسر جانباز 70 درصد محمدحسین عباس زاده نه‌تنها از 41 سال پرستاری همسرش شکوه‌ای ندارد بلکه می‌گوید غصه می‌خورم زمان جنگ فرزند بزرگی نداشتم که به جبهه بفرستم و درراه اسلام و انقلاب فدا کنم.

آرزو داشتم فرزندم شهید می‌شد

وی گفت: همسرم برای رضای خدا به جبهه رفت و آرزو داشتم دو تا فرزندانم در راه خدا و اسلام شهید می‌شد، ما در برابر شهدای هشت سال جنگ تحمیلی و شهدای مدافع حرم هیچ کاری نکرده‌ایم، من هیچ گلایه‌ای از جانبازی همسرم ندارم چون پیرو رهبرم بوده و امام را دوست داشتم اکنون نیز بر سر همان عهد و پیمان باقی‌مانده‌ایم و پشتیبان ولی‌فقیه هستیم.

جانبازان عزیز ما پیرو مکتبی هستند که حضرت ابوالفضل(ع) در آن مکتب، علمدار است و همچون خورشید درخشان، ایثارگران این مرزوبوم نیز پیوسته اخلاص، استقامت، دین‌باوری، حق‌جویی، باطل‌ستیزی، پایمردی، و جانبازی را از او آموخته‌اند و همسرانشان، اسوه‌های صبر و استقامت‌اند و الگوی خود را حضرت زینب(س) قرار داده‌اند و پرستاری از جانبازان عزیز را افتخاری می‌دانند که آن را با هیچ‌چیز در این دنیا معاوضه نمی‌کنند.

منبع: تسنیم

انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده