همسرم از جبهه بازماند تا عاقبت در لباس پلیس شهید شود
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهيد ستار فريد متولد دهم شهريور ماه 1354 استان لرستان، از نيروهاي ناجا بود كه در سال 86 در طرح برقراري امنيت منطقه باغستان با ضربات مكرر چاقو به شهادت رسيد. شهيد ستار فريد 10 ماه بيشتر نداشت كه پدرش را از دست داد و سالها بعد وقتي قرار بود راهي جبهه شود، به دليل بيتابيهاي مادر منصرف شد؛ مادري كه ستار را از اتوبوس جبهه پياده كرد و به خانه برگرداند. سالها بعد ستار لباس مدافع امنيت را به تن كرد و عاقبت در همين كسوت به شهادت رسيد. گفتوگوي ما را با اعظم ميرزايي همسر شهيد ستار فريد پيشرو داريد.
نوید شاهد- گويا زندگي مشترك شما و ستار به يك سال هم نرسيده بود، چطور با هم آشنا شديد و چه مدت زندگي مشترك داشتيد؟
میرزایی: من كارمند بودم و ستار پسرخاله همكارم بود. بعد از معرفي و آشنايي و چند جلسه صحبت با هم عقد كرديم. ستار بسيار صادق بود. بعد از يك سال نامزدي، زندگي مشتركمان را با هم آغاز كرديم. اما هفت ماهي از زندگي مشتركمان نگذشته بود كه ستار در 18خرداد 86 به شهادت رسيد.
نوید شاهد- از ايشان فرزندي هم داريد؟
میرزایی-بله، زمان شهادت ستار باردار بودم. گويا سرنوشت پسر و پدر چنين رقم خورده بود كه از داشتن یکدیگر محروم باشند. بعد از به دنيا آمدن پسرم هر آنچه در اين سالها در كنار مادر ستار آموخته بودم به كار بستم. هم پدر شدم و هم مادر. پسرم در همان سال شهادت پدر يعني 29 مهر 86 به دنيا آمد. ستار وقتي جنسيت بچه را فهميد، خيلي زود برايش نامي انتخاب كرد. خيلي خوشحال بود. امروز پسرم خلقاً شبيه پدرش شده است. ستار نام پسرمان را در شناسنامه محمد گذاشت و گفت در خانه كسرا صدايش ميكنيم. ميگفت پسرم روزي اسم من را زنده ميكند و ادامه دهنده راه من و نامم خواهد شد. بعد از شهادت ستار همه تلاشم را كردم تا همسرم را به آرزويش برسانم و محمد جا پاي پدر بگذارد.
نوید شاهد-داشتن شغل نظامي سختيهاي خودش را دارد. نگاه شهيد به كار و وظيفهاش چطور بود؟
میرزایی-ستار عاشق كار در نيروي انتظامي بود. زمان شهادتش مسئول اطلاعات كلانتري بود. در همان ابتداي آشناييمان به من گفت يكي از آرزوهاي بزرگم اين است كه شهيد شوم و احساس ميكنم زود به اين خواستهام ميرسم. ميخواهم رفتنم باشكوه باشد. بعد خنديد و گفت سرنوشت من با يك گلوله مسي رقم ميخورد. من در پاسخ ايشان گفتم اگر ميخواهيد شهيد شويد چرا ازدواج ميكنيد؟ ستار گفت اين عهدي است كه با خداي خود بستهام اگر قرار است روزي از دنيا بروم، مرگم با شهادت باشد.
نوید شاهد- شهادت همسرتان چطور رقم خورد؟
میرزایی-ستار كرج خدمت ميكرد. متأسفانه حين مأموريت و برخورد با اراذل و اوباش، با ضربات چاقو به شهادت رسيد. هميشه ميگفت رفتنم دست خودم است و برگشتنم دست خدا. ستار به آرزويي كه داشت رسيد و در روستاي دربند شهرستان ازنا در لرستان به خاك سپرده شد.
با اينكه 13سال پيش شهيد شده هر وقت سر مزارش ميروم انگار ستار همين الان شهيد شده است. وقت دلتنگي مينشينم با عكسش صحبت ميكنم و فيلمهاي عروسي را ميبينم. شايد باورتان نشود گاهي با ستار هم دعوا و بعضي مواقع قهر هم ميكنم. مثلاً دو روز عكسش را نگاه ميكنم ميگويم چيه؟ باهات قهرم. يا ستار خيلي دلتنگم يا بايد خوابت را ببينم دارم ديوانه ميشوم، ميخواهم ببينمت و صدايت را بشنوم. من حضور شهيد را احساس ميكنم.
نوید شاهد-با توجه به شرايطي كه داشتيد شنيدن خبر شهادت ايشان بايد لحظات سختي را برايتان رقم زده باشد؟
میرزایی- من فرداي روز مأموريت رفتن ستار سركار رفتم. هميشه وقتي شب شيفت ميماند فردا صبحش تماس ميگرفتم تا صدايش را بشنوم. نميدانم آن روز چرا آنقدر دلشوره داشتم، اما هرچه تماس گرفتم گوشياش خاموش بود.
حالم بد شد. هر طور بود خودم را به خانه مادرشوهرم رساندم. خانه شلوغ بود. تپش قلب گرفته بودم. مادرشوهرم طبقه سوم بود. تا رسيدم پرسيدم چه شده؟ گفتند ستار تير خورده است. ديگر نتوانستم سرپا بايستم، زير شانهام را گرفتند و مرا به داخل آوردند. بعد گفتم چرا گريه ميكنيد مگر الان بيمارستان نيست؟ مادرشوهرم هم بيخبر از همه جا ميگفت ميگويند بايد برويم بيمارستان امضا بدهيم تا عملش كنند. بنده خدا خودش هم نميدانست. گفتم پس برويم چرا نميرويم؟ سوار ماشين شديم و بيحال بودم. يكدفعه چشمهايم را باز كردم. تا چشمانم به تابلوي بهشت سكينه افتاد، شروع به داد و فرياد كردم. فهميدم اتفاقي برايش افتاده است. همسرم اهميت زيادي به حفظ حجاب ميداد. ميگفت ما شهداي زيادي دادهايم كه بايد خونشان را حفظ كنيم. ايشان وابستگي زيادي به ولايت فقيه داشت. بااينكه زندگيمان كوتاه بود اما خوشحالم كه مدتي در كنار او زندگي كردم. ستار عاشق اهل بيت (ع) بود. ارادت زيادي به حضرت ابوالفضل (ع) داشت.
انتهای پیام/