شهیدی که برای شهادت عجله داشت
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید کوروش علیپناه متولد بیست و پنجم شهریورماه سال 1350 در خانوادهای مومن در شهر خرمآباد دیده به جهان گشود. وی در دامان پاک مادری دلسوز و مهربان پرورش یافت و تحت نظارت پدری با ایمان و بزرگوار، تربیت شد. مادرش خانهدار و پدرش مغازهدار بود. تحصیلاتش را تا سوم دبیرستان در آموزشگاه شهید مطهری با تلاش و علاقهای خاص گذراند.
اخلاق و رفتارش بینظیر بود. شرکت در فعالیتهای سیاسی، انقلابی و شرکت در نمازهای جمعه و جماعات را جز برنامههای اصلی در زندگیش بود، اما این عشق، علاقه و حضورش در فعالیتهای مذهبی، فقط مختص او نبود، این عشق و علاقه در تمام اعضای خانوادهاش هم دیده میشد. بعد از شهادت برادر بزرگوارش شهید «داود علیپناه» ،کوروش راه برادرش را ادامه داد و به ندای ملکوتی رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) عاشقانه لبیک گفت.
شهادت
بعد از مدتها ایستادگی در برابر دشمنان جنایتکار و متجاوز در منطقه عملیاتی بوکان توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله در سن 17 سالگی در دهم مردادماه 1367 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطره ای به نقل از «سیاوش عزیزی» (همرزم شهید):
یک روز با آن زبان دلنشین به من گفت: «شما بیمعرفت هستید که مرا به جبهه نمیبرید»، گفتم: «جنگ حالا حالا ادامه دارد. درستان را بخوانید. بزرگتر که شدی بیا جبهه.» کوروش گفت: «اینطور که شما میگویید نیست.... من آن روز نفهمیدم کوروش چه میگوید.
دو ماه بعد برای دریافت پایان مأموریت به فرماندهی سپاه بوکان رفته بودم که ناگهان چشمم به کوروش افتاد. جلو رفتم و بهش گفتم «اینجا چهکار میکنید.» گفت: «داداش با آقای «موسی قاسمی» آمدم... توی گردان امام حسین (ع) هستم.»
میدانستم که آقای قاسمی از دوستان شهید «داود علیپناهی» است. چارهای نداشتم به غیر از سفارش به آقای قاسمی... بانگرانی ازش خداخافظی کردم. متوجه شد و گفت «وقتی نمانده، جای نگرانی نیست.» وای بر من که آنجا هم متوجه صحبت کوروش نشدم. از هم جدا شدیم. فردای آن روز به خرمآباد آمدم و بعد از 10 روز به دفتر فرماندهی سپاه استان معرفی شدم و مشغول به ادامه شدم. بعد از یک هفته به صبحگاه پادگان امام حسین (ع) رفتم که فرماندهی سپاه استان اعلام کرد که منافقین با حمایت ارتش بعثی عراق به قصرشیرین، سرپل، کرند و اسلامآباد غرب هجوم آورده و شهرهای فوق را تصرف نمودهاند.
به دستور فرماندهی، به اتفاق چهار تن از همکاران برای تحویل سلاح به طرف اسلام آباد حرکت نمودیم. بعد از عملیات مرصاد و آزادسازی شهرهای میهن اسلامی، به اتفاق حاج «محمود علیپناهی» که فرمانده یکی از گردانهای عملیات کننده بود به خرم آباد برگشتیم.
بعد از چند روز، از سوی فرماندهی کل قوا حضرت امام خمینی (قدسسره) قطعنامه 598 قبول و رسماً جنگ به پایان رسیده بو که خبر شهادت کورش را شنیدم. شوکه شده بودم، بیاد صحبت کوروش افتادم که گفت «فرصتی نیست».
انتهای پیام/