شهیدی که با تواضع به دیگران درس اخلاق می داد
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید مراد ابدالی از شهدای گرانقدر روستای گاوکش علیا از توابع شهرستان نورآباد می باشد که در تاریخ دوازدهم مهرماه 1361 در منطقه عملیاتی کوشک به فیض شهادت نائل گردید. برادرزاده شهید در بیان خاطرات عموی چند خاطره کوتاه و شنیدنی از ایشان را تعریف کرده که در ادامه آنها را می خوانید:
عذر خواهی متواضعانه
زمان بنی صدر بود و طرفداران او بسیار شعار میدانند و از او هواداری میکردند. این هواداری به روستای ما هم نفوذ کرد و یکی از سربازان روستا در حمایت از بنی صدر می گفت: بهشتی دروغ میگوید و من با بنی صدر هستم. شهید ابدالی با او درگیری لطفی پیدا کرد، اما بعد از مدتی شهید نزد او رفت و معذرت خواهی کرد و گفت: تو یک سرباز هستی و از هیچ جا خبر نداری. این حرکت شهید نشان از تواضع و بزرگ منشی او داشت که برای ما درس بزرگی بود.
مخالفت با گروهک ها
با شروع انقلاب تظاهرات و درگیری ها در تهران زیاد شد. شهید نقش فعالانه و موثری را در مخالفتها ایفا میکرد. بعد از پیروزی انقلاب با گروهک ها که فعالیت خود را با کارهای ناجور آغاز کردند و محل تجمع آنها پایینتر از دانشگاه الزهرا (س) بود و یک کتابخانه درست کرده بودند به مبارزه پرداخت. او یک شب همه ما را جمع کرد و گفت: برویم و آنجا را آتش بزنیم که دیگر نتوانند علیه انقلاب فعالیت کنند. ما شب رفتیم و کتابخانه را آتش زدیم. صبح که شد شهید خطاب به آنها گفت: اگر صدها کتابخانه ی دیگر هم بزنید آنها را آتش میزنیم.
استفاده از فرصت
جنگ که شروع شد مراد می خواست به عضویت سپاه درآید، ولی شناسنامه اش را گم کرده بود. اگر می خواست صبر کند تا برای او شناسنامه صادر کنند دو ماه طول می کشید. لذا تصمیم گرفت این دو سه ماه از طریق بسیج خدمت کند که در نهایت عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
شرکت در کلاس قرآن
در زمان قبل از پیروزی انقلاب سپاه دانش (معلم) به شدت با قرآن خواندن ما مخالفت میکرد. ولی در روستای ما کسی پیدا شد که شبها کلاس قرآن برقرار کرد و به دیگران تعلیم میداد. سرانجام سپاه دانش فهمید که در روستای ما کلاس قرآن برگزار می شود. همان موقع بچه ها را از کلاس بیرون آوردند و از آنها سوال پرسیدند. به مراد که رسیدند از او پرسیدند آیا اینجا کلاس قرآن برگزار می شود؟ او هم گفت:بله
معلم پرسید: شما هم در این مراسم شرکت میکنی؟
شهید گفت: بله
سپاه دانشی به او گفت: تو دانش آموز من هستی و نباید این کار را بکنی!
مراد گفت: من روزها دانش آموز شما هستم و شب ها متعلق به خودم می باشد. مقداری حرف بین او و معلم طول کشید که محمد را هم کتک زد. با پادرمیانی معلم قرآن موفق شدیم که قرآن خواندن را ادامه دهیم.
راوی:برادر زاده شهید
انتهای پیام/