همسرم عاشق ولایت و امام است
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید سیدرحمان نورالحسینی یکم مهر ۱۳۴۳، در روستای بن ریز از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش سیدحسین و مادرش سیده مرضیه نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. پاسدار بود. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. هجدهم خرداد ۱۳۷۱، با سمت فرمانده گروهان در آلواتان توسط گروه های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار وی در شهرستان زادگاهش واقع است.
همسر شهید در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد گفت: همسرم در هیجدهم خرداد ماه سال 71 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و زمانی که وی به شهادت رسید من باردار بودم و دخترم هشت ماه بعد از شهادت همسرم متولد شد.
موسوی گفت: من زمانی که با همسرم ازدواج کردم زندگیمان زیاد طول نکشید چون وی 15 روز در خرم آباد و 15 روز به منطقه اعزام می شد مسئولیت وی در جبهه تخریبچی بود.
همسر شهید عنوان داشت: من در یک سالی که با وی زندگی می کردم در طول این یک سال که حساب کنم 6 ماه همسرم را می دیدم چون بیشتر این یک سال در منطقه به سر می برد.
وی خاطرنشان کرد: همسرم زمانی هم که در خانه بود مدام حرف از جبهه و جنگ می زد و مدام فکر و ذکرش منطقه بود به طوری که یک روز به من گفت بیا با هم برویم بالای کوه. چون در منطقه کوی فلسطین خرم آباد زندگی می کردیم و این کوه نزدیک منزلمان بود با هم رفتیم بالای کوه، من داشتم با سید حرف می زدم اما او به فکر عمیقی فرو رفته بود. صدایش کردم گفتم سید رحمان کجایی من دارم با شما حرف می زنم! برگشت به من گفت خیلی ببخشید من فکر کردم پشت خاکریزهای منطقه هستم.
همسر شهید از اخلاق آقا سید گفت: یکی از اخلاقی های بارز وی مهربانی کردن با مردم بود. او بسیار یتیم نواز بود. بچه هایی که پدرانشان را از دست داده بودند در آن زمان نسبت به آنها محبت می کرد. من خودم هم زمانی که سه ساله بودم پدرم را از دست داده بودم، لذا همسرم هم محبت پدری و هم همسری را به من داشتند.
موسوی از خاطره هایش با همسرش گفت: یکی از خاطراتی که در ذهنم باقی مانده است این بود که شب دوم عروسی مان بود، به من گفت بیا برویم گلزار شهدا. بعد گفت اول برویم مخابرات زنگ بزن خانواده ات چون در آن زمان تلفن در منازل کم بود. ما رفتیم مخابرات زنگ زدم دورود و از خانواده ام جویای احوال شدم. بعد از آن گفت می خواهم تو را یک جای خوب و معنوی ببرم. خوب به یاد دارم که دوم بهمن ماه بود و باران داشت می بارید با هم رفتیم گلزار شهدا.
به من گفت؛ پیاده شوید، برگشتم به او گفتم من می ترسم همسرم لبخندی زد و گفت مگر اینجا ترس دارد! در این منطقه شهدا حضور دارند اینجا زیارتگاه شهدا هست. بنابراین نباید بترسید هر کاری کرد من را راضی کند نتوانست و من از ماشین پیاده نشدم. رحمان خودش رفت سر قبر دوستش رضا عینی و مدت زیادی ماند سر قبر رضا و فاتحه ای خواند. چون آن شب باران بود سید کاملاً خیس شده بود. سوار ماشین شد برگشت به من گفت رفتیم منزل به مادرم نگو که ما کجا بودیم چون مادر ناراحت می شود و می گوید؛ شما تازه داماد بودید چرا رفتید بهشت رضا.
این خاطره هر وقت که به گلزار شهدا میروم برایم تداعی می شود. حتی سید در وصیتش نوشته بود اگر زمانی شهید شدم من را در جوار رضا عینی خاک کنید.
سیده موسوی گفت: در مورد ولایتمداری همسرم می توانم بگوییم او عاشق ولایت و امام بود. از مسئولین می خواهم که پا روی خون شهدا نگذارند و خونشان را پایمال نکنند. به یاد داشته باشند که فرزندان ما در زمان طفولیت محبت پدر را نداشتند و زجر بی پدری را کشیدند، لذا از آنها می خواهم که گهگاهی سری به فرزندان شهدا بزنند و جویای احوالشان باشند.
این بانو سخنی هم با بانوان لرستانی داشت: از بانوانی که از روی عدم آگاهی بدحجابی می کنند می خواهم مواظب حجابشان باشند و با بدحجابی خون شهدا را پایمال نکنند.
یکی از آرزوهای من این است که یک دیدار رهبری برای ما مهیا کنند تا افتخار پیدا کنیم و با این عزیز از نزدیک صحبت هایی داشته باشیم انشالله که مسئولین این آرزوی 25 ساله ما را برآورده کنند.
حرف آخر همسر شهید نور الحسینی: سلامتی رهبر و پایمال نکردن خون شهدا و همچنین ادامه دادن راه شهدا توسط نسل جوان بود.
انتهای پیام/