برادرم اسطوره ايمان، شجاعت و ايثار بود
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید علی گودرزی اول خرداد ۱۳۳۰، در بخش ویسیان از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش باباحسین، نجار بود و مادرش کافیه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. طلبه علوم دینی و حوزوی بود. بیست و هفتم مرداد ۱۳۵۷، در شهرستان زادگاهش هنگام تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت ضربه به سر، شهید شد. مزار او در همان شهرستان واقع است.
رضا گودرزی، برادر این شهید والامقام در بیان خاطرات برادرش می گوید: علی اسطوره ايمان، شجاعت و ايثار بود و بعد از سالها همچنان بعنوان یک الگوی نمونه در فامیل از او یاد می شود. پدر ما نجار و بسيار زحمت كش بود اما به خاطر بيماری نمیتوانست زیاد کار کند و به همین دلیل علی کمک حال پدرم در انجام کارهایش بود و به همین خاطر زیاد نمی توانست به درسهایش رسیدگی کند.
وی گفت: با شروع اعتراضات و راهپیمایی های مردم خرم آباد علیه رژیم شاه، علی هم با علاقه در فعاليت هاي سياسي و مذهبي شركت مي كرد تا اینکه یکبار در سال 1354 توسط مزدوران رژيم دستگير شد اما چون آنها از علی سند و مدركي نداشتند بعد از چند روز او را آزاد كردند.
رضا گودرزی در ادامه افزود: سال 1355 علی براي بار دوم در روز عاشوراي حسيني دستگير شد. مدتی بعد با گرفتن تعهد اینکه در روزهای عزاداری از منزل خارج نشود و در مراسمات مذهبی شرکت نکند او را آزاد کردند ولی علی همچنان به فعالیتهای خود ادامه می داد و هيچ وقت در مسیری که پیش گرفته بود كوتاهي نكرد. یادم می آید که او حتی کمک به مسلمانان فلسطين را فراموش نمي كرد.
این برادر شهید می گوید: دوران خدمت سربازی علی در زمان شاه بود و او چندین بار به خاطر مخالفت با رژیم و عمل نکردن به دستورات فرمانده مبنی بر دستگیری مردم تنبیه شد تا اینکه بعد از پایان خدمت سربازی در اداره تأمين اجتماعي مشغول به كار شد و در سال 57 به خاطر علاقه به فعالیتهای مذهبی به عضویت حوزه علمیه بروجرد درآمد.
وی افزود: علی خیلی به پدر و مادرم احترام می گذاشت و زمان هایی که به تظاهرات می رفت سعی می کرد آنها مطلع نشوند و به من و خواهرانم نیز می سپرد که به پدر و مادر حرفی نزنید تا من برگردم. شبی که علی به شهادت رسید مصادف با نهم ماه مبارک رمضان بود. از صبح علی به من گفته بود که امشب با دوستانش می خواهند به مسجد و پای منبر آقای آل اسحاق که از روحانیون مبارز بود بروند.
از سرشب دلهره عجیبی داشتم و نگران بودم. پدرم چندباری سراغ علی را از من گرفت و من هر بار حرفی می زدم. ساعت از 9 شب گذشته بود که صدای زنگ خانه به گوش آمد. با شوق اینکه علی برگشته به در خانه رفتم و یکهو با چند نفر از دوستانش مواجه شدم که دارند گریه می کنند.
رضا گودرزی گفت: لحظه سختی بود وقتی که پدرم متوجه شهادت علی شد. حجت اله گودرزی یکی از دوستان علی بود که نحوه شهادتش را اینگونه تعریف کرد؛ آقاي آل اسحاق از یاران امام خمینی از طرف جامعه روحانيت به خرم آباد دعوت شد که برای مردم سخنرانی کند. یک روز قبل از این مراسم علی از من و چند نفر دیگر از دوستان خواست که غسل شهادت کنیم. ما این مسئله را به شوخی گرفتیم و اهمیت ندادیم ولی انگار علی از فردا خبر داشت. مابین مراسم سخنرانی ماموران ساواک به داخل جمعیت آمدند و آقای آل اسحاق را دستگیر کردند. جمعیت پراکنده شد و ما هم به طرف کوچه مخابرات که نزدیک پل شهدا بود حرکت کردیم که ماموران ساواک داخل کوچه شروع به تیراندازی کردند و متاسفانه یکی از گلوله ها به علی اصابت کرد و او به شهادت رسید.
برادر شهید گودرزی در خصوص خاکسپاری برادرش می گوید: بعد از شهادت علی ما چند روز پیگیر تحویل جسدش بودیم ولی ماموران رژیم او را در سردخانه مخفی کرده بودند تا اینکه با مراجعه های پی در پی ما و گرفتن تعهد از پدرم که مراسم فاتحه خوانی برای علی برگزار نمی کند پیکر او را به ما تحویل دادند که با حضور چند مامور امنیتی و بی سر و صدا او را به خاک بسپاریم.
رضا گودرزی در پایان گفت: این انقلاب، امنیت و اقتدار ما بعد از گذشت سالها ثمره خون علی و علی هاست که باید در درجه اول قدردان آنها باشیم و بعد هم اینکه پشتیبان انقلاب و ولایت فقیه باشیم.
انتهای پیام/