خاطره ای به قلم شهید «علی محمودی»؛
سه‌شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۱۷:۰۰
خدايا! چقدر اين لحظات جدایی سريع گذشت كه اصلاً متوجه نشدم و به قول برادر منوري اين لحظات عرفاني است و در يك چشم به هم زدن خواهد گذشت.

به گزارش نوید شاهد لرستان، سعید (علی) محمودی فرزند نريمان در تاریخ پانزدهم مرداد 1344 در شهرستان الیگودرز متولد شد. سعید علیرغم آن که در سال ۱۳۶۲در رشته مهندسی متالوژی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد، جبهه های نبرد با متجاوزان بعثی را از نظر دور نداشت و سرانجام در چهارم فروردین 1367 طی عملیات بیت المقدس 4 به فیض شهادت نائل گردید.

خداحافظی با والدینم حالت عرفانی داشت
خاطره خداحافظی شهید علی محمودی از پدر و مادر به قلم خودش

ساعت 9 صبح بود كم كم خود را آماده براي حركت مي كردم و كمي دست پاچه شده بودم چون وقتي نمانده بود بي اختيار چند بار از اين طرف اتاق به آن طرف اتاق رفتم. فكر مي كنم آخرين وداع را با همه كس و همه چيز حتي با كليه اتاقها کردم. مادرم را يك لحظه مشاهده كردم كه چون كوه استوار ايستاده بود و كوچكترين ناراحتي به خود راه نمي داد.چند بار سوال كردم كه آيا فلان چيز زير پوش و حوله و غيره را گذاشته كه مادرم با تاملي كلمه آري را بر زبان جاري مي كرد.
بعد از مدتی كفش هايم را پوشيدم و مادرم را ديدم كه چادرش را بر سر مي كند. گفتم مادر پس تو كجا مي آیي؟ با همان صبر و حوصله هميشگي گفت: من هم تا بسيج می آیم. بعد دست مسعود (برادر كوچکم) را گرفت و پشت سر ما به راه افتاد.

به دكان كه رسيديم با دربهاي قفل زده دكان روبرور شدم كمي ناراحت شدم و به مادرم گفتم حال که پدرم در دكان نيست تو بجاي من از ايشان خداحافظي بگير و بعد به طرف بسيج حركت كرديم. چون ماشين هنوز آماده نشده بود از مادرم خواهش كردم كه به خانه برگردد اول قبول نمي كرد و بعد از چند خواهش از جانب من قبول كرد كه برگردد و شروع كرد به خواندن آية الكرسي. همان دعای خيري را كه منتظر آن بودم و چون هميشه در بدرقه اين آيه را قرائت مي كرد و زير لب در حالي كه از او دور می شدم مي گفت خدا حفظتان كند.
خدايا! چقدر اين لحظات اين لحظات جدائي سريع گذشت كه اصلاً متوجه نشدم و به قول یرادر منوري اين لحظات عرفاني است و در يك چشم به هم زدن خواهد گذشت.
سوار ميني بوس شدم و ماشين در حال حركت بود كه يكي از بچه ها گفت: محمودي، محمودي پدرت آمده! خيلي سريع از ماشين پايين آمدم و بطرف پدر رفتم و با چهره معصومش برخورد كردم كه با صداي آرام گفت: مي خواهي بروي؟ گفتم: بله و انشاء الله به زودي برخواهم گشت و صورت يكديگر را بوسيديم و خداحافظي كرديم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده