همیشه چهره خندانی داشت
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید میرزاعلی دریکوند اول فروردین ۱۳۴۴، در روستای رازان از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش حسین و مادرش نصرت نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم دی ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گردان در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدتی در منطقه بر جا ماند و سوم تیر ۱۳۷۴، پس از تفحص در روستای دارایی تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد. در ادامه خاطره ای از این شهید گرانقدر را به نقل از زبان محمد سلیمانی از همرزمان شهید مطالعه می کنید:
نفر اول سمت راست شهید میرزاعلی دریکوند
سال 64 روزی در سنگر نشسته بودیم و به شوخی، آینده همدیگر را پیش بینی می کردیم. او گفت: اگر روزگاری می خواستی احوالی از ما بگیری به روستای دارایی از توابع شهرستان خرم آباد برو. به خرم آباد رفتم. به بهانه ای حدود ساعت ۱۱ صبح از منزل بیرون زدم، به سراغ گلزار شهدای روستای دارایی رفتم ولی هر چه گشتم خبری از دوستم نبود. گفتم: شاید آن اسم زمان جنگ، اسم مستعار او بوده در حالی که در قاب عکس های شهدا دنبال دوستم می گشتم ناگهان چشمم به عکسی افتاد که حس کردم به من لبخند می زند. قفل شدم و میله های آهنی قبر آن شهید را آنچنان فشار دادم که دستم درد گرفت.
به عکس که خوب خیره شدم چهره برایم آشنا بود به سنگ مزار نگاه کردم. خدای من! یکی دیگر از همسنگرانم بود که در سال ۶۴ حدود ۳ ماه با هم در یک سنگر زندگی می کردیم. این عزیز جوانی ۲۰ ساله بود به نام میرزاعلی دریکوند که همیشه چهره ی خندانی داشت و پشت سیم خاردارهای دشمن هم با صدای بلند می خندید و بارها برای این کار با او دردسر داشتیم. یادم می آید وقتی خمپاره کنار سنگرمان خورد ترکش به شکم ایشان اصابت کرد، روده ها را محکم گرفته بود و داشت درد می کشید. به او گفتم: این چهره به تو نمی آید همیشه ما را با خنده هایت به دردسر می انداختی، حالا اگر راست می گویی بخند. دست او را گرفتم که سوار آمبولانس کنم. خندید و گفت خودم سوار می شوم.
بعدها شنیدم که در عملیات کربلای ۴ بعد از اینکه مجروح می شود و به اسارت در می آید به او تیر خلاص می زنند و به شهادت می رسد. به هرحال نمی دانم که خداوند چرا به من لطف کرد و سعادت ملاقات این عزیز را به من عطا فرمود! حدود یک ساعت در کنار این عزیز و سایر کسانی که در عملیات ها با هم بودیم و به شهادت رسیده بودند و آنها را می شناختم یا نمی شناختم ماندم و بر من چه گذشت خدا می داند.
انتهای پیام/