اسلام را در سایه جهاد، سربلند میدانست
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید «فیروز سرتیپنیا» دوم تیرماه ۱۳۴۰، در شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش فتحالله، کشاورز بود و مادرش صاحب نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و نهم دی ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گردان کمیل تیپ ۵۷ ابوالفضل در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش قرار دارد. برادرش حجت الله نیز به شهادت رسیده است.
احمدیار سوری از همرزمان شهید سرتیپ نیا روایت می کند:
در اعزامهای مکرر که با او داشتم روحیه شاد و شهادت طلبی در او بارز بود و اما در چهارم دی ماه 1365 به لشگر ۵۷ حضرت ابوالفضل به عنوان نیروی بسیجی به گردان کمیل به فرماندهی شهید فیروز سرتیپ نیا اعزام شدم. با توجه به لطفی که نسبت به حقیر داشتند بعنوان معاون گردان کمیل معرفی کردند بعد از عملیات کربلای ۴ بنا به تصمیمات فرماندهی لشکر مقرر شد دو گردان شهدا به فرماندهی شهید سیدجواد میرشاکی و گردان کمیل به فرماندهی شهید فیروز سرتیپ نیا در محور شلمچه عملیات کربلای ۵ شرکت کنند.
شب جمعه بیست و ششم دی ماه 1365 از خرمشهر به محل عملیات اعزام شدیم. با توجه به توجیهات قبلی محور عملیات جزیره حوارین که بین شط العرب و نحر خین بود مشخص شده بعد از سه روز درگیری شدید خط تثبیت شد. معاون اطلاعات لشکر «شهید حاج کردی» گفت: شما باید از خاکریز تا کنار شط العرب کانال بزنید تا بچهها تمام حرکات شناورهای دشمن را زیر نظر داشته باشند.
روز جمعه بیست و نهم دی ماه 1365 بعد از نماز و صبحانه تقریباً ساعت ۹ صبح بود که برای توجیه فرماندهان گروهانهای گردان کمیل شهید فیروز سرتیپنیا به وسیله بیسیم تماس گرفت تا در مقر گردان جهت انجام ماموریت محوله و توجیه نیروهای تحت امر در حالیکه بی سیم در دست داشت درون سنگر شدیم. دو طلبه ای که کنار ما بودند گفتند؛ کی شهید شد وقتی نگاه کردم دیدم که با اصابت خمپاره به جلو سنگر تکه های ترکش جان مخلصین خدا را یکی پس از دیگری گرفت.
شهید حجت سرتیپ نیا سینهاش متلاشی شد و شهید شد. شهید مصطفی نوروزی تازه داماد، مداحی که با حجت همراهی می کرد و دعا می خواند ترکش به سرش خورد و صورت منورش را متلاشی کرد و سر از تن جدا شهید شد و شهید فیروز که ترکشها به پاها و قسمت پایین شکمش خورده بود غرق در خون رو به من کرد و گفت کلتم را پیدا کن، چند بار این جمله را تکرار کرد بعد او را به بیمارستان منتقل کردند بعداً با خبر شدم که شدت جراحات آنقدر زیاد بوده که منجر به شهادت او شده بود. فکر نمی کردم او شهید شود حقا که شهادت خلعتی آسمانی است که خدا به بندگان خوبش عطا می کند.
از اخلاقهای خوب او این بود که بسیجیان را خیلی دوست داشت. عاشق عملیات رزمی بود و اسلام را در سایه جهاد سربلند می دانست . با اینکه فرمانده گردان بود خودش اذان می گفت و بعضی اوقات مکبر می شد.قبل از شروع هر سخنی و سخنرانی جمله زیبای ایاک نعبد و ایاک نستعین می گفت. پشت کوله بارهای بسیجیان با دست خط زیبا جمله قو علی خدمتک جوارحی می نوشت.در روزهای آخر عملیات غذا کم می خورد (چرا که آب نبود و مسئله طهارت مشکل) سعی می کرد همیشه با وضو باشدخوش رو و شاد بود و دیگران را مسرور می نمود. با انواع سلاحها آشنا بود و تیرانداز ماهری بود . همیشه بیاد خدا بود.
انتهای پیام/