اشکهای شهیدی که زینتبخش مجالس دعا بود
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید فرجالله اسدیجویی از شهدای کارگر لرستان در ششم خردادماه سال ۱۳۰۹ در روستای کرمانجوب از توابع شهرستان الشتر به دنیا آمد. پدرش خداوردی و مادرش زرینه نام داشت. فرجالله تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۴۰ ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و چهار دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در تپه دوقلو بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و چهاردهم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۲ در اندیمشک بر اثر شدت جراحات، به شهادت رسید و پیکر مطهر او را در بهشت رضای شهرستان خرم آباد به خاک سپردند.
همرزم شهید فرجالله اسدیجویی در بیان خاطرهای از شهید، گفت: در سال ۱۳۶۲ با شهید و تنی چند از برادران رزمنده بسیج لرستان به منطقه جنوب در خط مقدم پدافندی تپه دوقلو اعزام شدیم، تپه دوقلو خط پدافندی والفجر مقدماتی بود، این منطقه خاکهای گرم داشت، حدود سه کیلومتر جاده خاکی تدارکاتی در آنجا زده بودند که عبور خودرو از آن محل امکانپذیر نبود و باید آن سه کیلومتر را پیاده طی میکردیم. این جاده در شبانهروز معمولاً زیر آتش سنگین دشمن قرار داشت.
منطقه آلوده به مینهای مختلف دشمن بود؛ نیروهای ما برای تدارکات ناچار بودند از همین جاده رفتوآمد کنند. در آن هوای گرم با تشنگی و گرسنگی زیاد روزها، شهید را میدیدم که خیلی مشتاقانه مشغول کانال کندن و سنگرسازی بود و به برادران رزمنده روحیه میداد، آنان را تشویق به کار میکرد در حالی که قطرات عرق از پیشانیاش جاری بود.
شبها که برادران رزمنده دعای پرفیض کمیل و توسل برگزار میکردند همیشه حضور پیدا میکرد، مگر در مواقعی که به سر پُست نگهبانی میرفت. در مجلس دعا، با گریه و شیون خود مراسم دعا را زینت میبخشید؛ شبهای عملیات مرتب به دشمن آرپیجی میانداخت و جای خود را عوض میکرد که دشمن نقطه شلیک و نور صادره از دهنه سلاح را نبیند و گرای درست نگیرد.
یک روز، نزدیک غروب، هوا که تاریک شد، غذا رسید غذایش را میل کرد، نمازش را خواند و خوابید. سنگر کمین تقریباً ۱۰۰ الی ۱۲۰ متر، جلوتر از خط مقدم قرار داشت. تپهای که میخواستیم از آنجا به سنگر کمین برویم در شب، مرتب زیر گلوله تیر و خمپارههای دشمن قرار داشت. من با یک برادر دیگر سینهخیز از آن ارتفاع گذشتیم و به سنگر کمین رسیدیم پس از نگهبانی در ساعت حدود ۱۲ برگشتیم به جای ما، شهید و یکی دیگر از برادران به سر پُست دیدهبانی رفتند. خوابیدیم، چند لحظهای بیشتر نگذشته بود که ما را بیدار کردند و گفتند: یکی زخمی شده! ما هم برانکارد را برداشته و به سنگر رفتیم اسدی روی خاکهای گرم افتاده بود. از ناحیه سرش خون جاری بود، زخم سرش را با دستمال بستیم. انتقالش دادیم به پشت خط؛ به برادران دیگر سپردیم که او را به بیمارستان برسانند.
انتهای پیام/