همیشه لبخند بر لبانش جاری بود
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید حسینقلی آزادبخت یکم شهریور ۱۳۴۱، در شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش حسینعلی و مادرش ظریفه نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم خرداد ۱۳۶۵، در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در روستای کره پا تابعه زادگاهش واقع است.
دکتر مصطفی محمدی از همرزمان شهید در بیان خاطرات وی میگوید:
از چپ دکتر مصطفی محمدی و شهید والامقام حسین قلی آزادبخت
ایشان یک اخلاق و اخلاص عجیبی داشت که همیشه با وضو بود و همیشه لبخند بر لبانش جاری بود. یک تسبیح داشت که اکثر اوقات ذکر حضرت زهرا (س) را زمزمه می کرد. دوست و رفیق ما بود. آخر سال ۶۲ و اوایل سال ۶۳ با هم در اطلاعات عملیات تیپ ۱۲ حنین خدمت می کردیم.
فرمانده اطلاعات عملیات و طرح عملیات مراد علی محمدی و معاون آن شهید حمید قبادی بود. بعضی از شبها هنگامی که از خط دشمن عبور میکردیم و از پشت میآمدیم نزدیک آنها وضعیت را بررسی میکردیم. کوچکترین ترسی را من در وجود ایشان احساس نمیکردم. این مسائل خیلی برایش عادی بود.
در سال ۶۵ که من در منطقه دربندیجان عراق بودم، یک روز به همراه یونس آزادبخت و شهید محمد مراد گراوند به مرخصی رفتیم، از طریق اخبار مطلع شدیم همان ساعات اولیه که ما از منطقه خارج شدیم عراق عملیات کرده و خط سقوط کرده است. فردای همان شب یونس و شهید علی مردان آزادبخت صبح زود به منطقه عملیاتی برگشتند و من هم تا ساعت ۱۰ صبح ماندم و ساعت ۱۰ صبح با هماهنگی سپاه کوهدشت ۱۷ نفر از جمله شهید حسین قلی آزادبخت همراه من به دربندیجان رفتیم. چند روز آن جا بودیم و بعد عراق به منطقه حاج عمران حمله کرده بود و میخواست پیرانشهر را تصرف کند که لشگر ۵۷ به منطقه حاج عمران اعزام شد. چند شب پشت سرهم روی ارتفاعات ۲۵۱۹ عملیات میشد و ارتفاعات بین ما و عراقیها دست به دست میشد. بعد مدتی لشکر تصمیم گرفت روی تپههای شهید صدر (هارنا) عملیات کند.
گردان پیاده متشکل از دانشجوبان مراکز تربیت معلم استان لرستان به فرماندهی برادران شهید سید مصطفی میرشاکی و سید جواد میرشاکی و غلام زربان مامور آن تپه بود و ما گروهان دوشکا بودیم. منتظر دستور و حرکت به سمت تپههای مذکور بودیم نیروهای عراقی متوجه عملیات شده بودند و مرتب آتش تهیه میریختند. چند گلوله توپ کنار ما اصابت کرد و دو تا انبار مهمات (گلوله خمپاره و مینی کاتیوشا) آتش گرفت و ماشینهایی که منتظر انتقال ما روی ارتفاعات بود کنار آن انبار مهمات بودند، ما رانندهها را صدا زدیم تا ماشینها را جا به جا کنند اما رانندهها حضور نداشتند.
با توجه به اینکه احتمال آتشسوزی ماشینها وجود داشت من به حسین قلی گفتم مواظب من باشد تا من بروم ماشینها را جا به جا کنم. حسین قلی میخواست با من بیاید ولی گفتم: «شما که رانندگی بلد نیستی همین جا بمان و منتظر من باش اگر مجروح شدم به طریقی من را جا به جا کن.»
بعد از جا به جا کردن ماشینها، سردار کشکولی معاون لشکر از طریق بیسیم به من خبر دادند سریعتر حرکت کنیم و خودمان را به ارتفاعات برسانیم. حسین قلی رفت به بقیه بچهها اعلام کند که حرکت میکنیم. بچهها سوار شدند ولی حسین قلی نبود. در همان موقع من دیدم خدادوست (مصطفی) رضایی گریه میکند. گفتم: «چی شده»، گفت: «حسین قلی شهید شده.»
انتهای پیام/