به «محمد» مرده نگویید، او شهید شده است
به گزارش نوید شاهد لرستان، دکتر مرتضی رضیعی از جانبازان 70 درصد لرستانی و برادر اولین دانش آموز شهید ازنا، محمد رضیعی خاطره فوت مادر شهید و همچنین ماجرای دفن وی را اینگونه روایت می کند:
مادرم بیش از سی سال بود که آرزوی رسیدن به برادرم را داشت و راه ورود و وصال به فرزند را هنگام مرگ و دفن شدن در کنار فرزندش میجست. لذا از قبل، قبری کنار فرزند شهیدش خرید ولی رسید خرید آن قبر را نگرفته و به سایر فرزندان نداده بود.
ناگهان مادر از دنیا رفت و فرزندان در ساعات آخر برای دفن با فرض اینکه این قبر مادر است اقدام کردند اما مسئولین امر اولا رسید خرید قبر را خواستند و ثانیا گفتند چند سالی است که مجوز عدم دفن مادران در کنار فرزندان شهیدشان به علت کمبود جا از طرف مقامات بالا و حتی نماینده رهبری صادر شده است.
ناامیدانه در یک ساعت مانده به دفن پیگیری کردیم. از ما اصرار که مادرم این قبر را از قبل خریده و طرف مقابل از ما رسید می خواست که ما نداشتیم! از طرفی به دستور بنیاد قبری در منطقه دیگر (قبور صالحین) آماده شده بود. در آخر یکی از همرزمان شهید که معاون بنیاد شهید بود، گفت: بروید مادر را کنار محمد دفن کنید، مسئولیتش با من! در نهایت من را اخراج میکنند! ما هم رفتیم و شروع به حفر خاک کنار قبر برادر شهیدم کردیم.
بعد از یک ربع حفر، با منظره عجیبی مواجه شدیم. به اندازه یک نفر زیر خاک گودی حفر شده و بسیار منظم سنگ و آجر چینی شده، خاک آن و سنگ و گِل آن، نمای تازگی داشت. انگار همین دیشب این قبر مهیا شده بود!
برادرم مجددا به بنیاد رفت و از مسئولین خواست که خودشان بیایند و نظاره گر باشند که بعداً هم برای ما و هم برای آن همرزم مشکلی ایجاد نشود و اجازه رسمی صادر شود. آنها نیز آمدند و صحنه را دیدند و گفتند: الله اکبر! چنین موضوعی تاکنون در این شهر سابقه نداشته و تاکنون چنین قبری برای دفن، آن هم با این آجرچینی دقیق از قبل برای کسی آماده و فروخته نشده و سابقه نداشته است!
بعد از دیدن آن قبر آماده گفتند: شاهد و رسیدی بهتر از این ندیدیم و اجازه رسمی صادر شد و گفتند به دیگر مادران شهدا ندا دهید که ببینند و به دیگران هم که نیستند شهادت دهند که بعد از آن شما تقاضایی مثل این مادر نکنید، چرا که قصه آنها خاص بود!
یکی از رازهایی که چرا برای مادرم چنین وصالی آن هم با این زیبایی محقق شد این بود که در زندگی به خاطر داغ فرزند شهیدش و فرزند دومی که قطع نخاع شده بود، بسیار غصه می خورد و گریه می کرد! ولی شکایت و گلایه نمی کرد که چرا رفتید!!؟؟ و در برابر بعضی از بدخواهان و تحریک کنندگان مدام سرش را بالا می گرفت و با هر کس که به عمد یا به جهل می گفت: محمد دیگر مرده! سخت بر می آشفت و می گفت: نگو مرده! بگو شهید.
بعد از آن هم دیگر کسی نزد ایشان جرأت نکرد که هر شهیدی را مرده خطاب کند.
انتهای پیام/