دو روایت از شهید «نورالحسین امیری»
پنجشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۰۸:۵۴
شهید «نورالحسین امیری» می‌گوید: تعداد کم نیروها ملاک نیست. هرکدام از آنها به خدا توکل دارند و می‌توانند مقابل یک سپاه کفر ایستادگی کنند.

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید «نورالحسین امیری» پنجم آبان ۱۳۳۷، در شهرستان الشتر به دنیا آمد. پدرش حاتم، کشاورز بود و مادرش ماه طلعت نام داشت. تا پایان دوره کاردانی درس خواند. معلم بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پنجم فروردین ۱۳۶۲، با سمت تک‌تیرانداز در تپه دوقلو توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در روستای امیر تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.

در ادامه دو روایت از این شهید گرانقدر را می خوانید:

هر سرباز میتواند مقابل یک سپاه کفر مقابله می کند

ما میتوانیم مقابل سپاه کفر قرار گیریم

راوی: محمدكريم خرم­ آبادی، همرزم شهید

در سال 1361 به اتفاق پانزده نفر از معلمين و دانش ­آموزان سلسله و شهيد اميري به پادگان حمزه خرم­ آباد رفتیم تا به خط اعزام شویم، فرماندۀ پايگاه به ما وسیلۀ نقلیه نمی ­داد و می­‌گفت: تعداد شما كم است.

شهيد اميری، در جواب فرمانده گفت: اما هركدام از اين برادران چون توكل به خداوند دارند، مي­توانند در مقابل يك سپاه كفر قرار بگيرند.

فرماندۀ پايگاه، اين سخن را که از ايشان شنيد، دستور داد تا يك دستگاه ميني ­بوس در اختيار ما قرار دادند و به «پايگاه شهيد رجايي اراك» اعزام شديم. پس از سه روز اقامت در اين پايگاه، شهید اميري با روحيۀ بالايي كه داشت اصرار مي­كرد دعاي توسل بخو­انیم.

بعد از تحويل سال شهيد اميري، باز با اصرار زياد از مسؤول پايگاه خواست كه ما را به خط مقدم بفرستند. چون ما حق بالاتر از اين داريم گويي از طرف خداوند به ايشان وحي مي­شد و هر روز از روز قبل در چهره­ اش روحيۀ بالاتري مشاهده مي­كرديم. بعد به وسيلۀ يك دستگاه لنكروز به منطقۀ فكه اعزام شديم و در آنجا، يكی، دو روز مانديم و باز هم ايشان به فرمانده گردان 15 امام حسن (ع) كه مقر گردان در آنجا بود، اصرار كرد و ما را به خط مقدم جبهه بردند.

پس از تجهيز غروب همان روز يعني ششم فروردین 62 همراه شهيد اميري به خط مقدم اعزام شديم. با ذكر دعا و سردادن شعارهای «الله ­اكبر»، «خميني رهبر» و «مرگ بر صدام»، در جلوی صف حركت مي­كرديم. پس از عبور از خاكريزها، در نزديكي سنگرهاي برادران بوديم كه پای شهيد اميري، روي مين­ رفت و كوهي آتشین فواره شد و به هوا رفت. از بين پانزده نفر حدود سه نفر سالم ماندند، بقيه مجروح شدند. شهيد اميري با صداي يا مهدي(عج) يامهدي(عج) و زمزمه شهادتین، در آغوش شهادت آرام گرفت.

 

جهاد با زبان روزه

راوی: پدر شهید

تابستان بود و ماه مبارك رمضان، آفتاب داغ می­ تابید به خاک و هُرم گرمایش برمی­‌گشت. چند قدم که راه می­رفتم تشنه‌ ام می­شد. عطش عجیبی گلویم را می ­خشکاند. آيت­ الله پيشوايي، بین آجر و ماسه­ ها می­ آمد و می­رفت. سرگرم ساختمان سازی بود.

چند رجی هم آجرها بالا آمده بود. گاهی هم سر آستینش را به پیشانی می­زد و عرق­های پیشانی­ اش را می­گرفت. نورالحسین، با زبان روزه، از در حیاط بیرون رفت و رسید به سر ساختمان نیمه ­کارۀ آیت ­الله. بیل را از دست آیت­ الله قاپید و شروع کرد به کارکردن. نورالحسین چند روزی همین کار را ادامه داد. صورت تکیده و لب­های خشکش را که می­دیدم، دلم برایش می­سوخت؛ بالاخره، يكي از همين روزهای کاری به ايشان گفتم: شما روزه هستيد. به خودتان زحمت ندهيد.

ايشان در پاسخ جواب دادند: من براي خدا و جد بزرگوار ايشان خدمت مي­كنم و از ايشان طلب آمرزش دارم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده