برادرم تقوا و روحیه خدمتگذاری والایی داشت
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید ـرضا زینی وند» در شهرستان پلدختر به دنیا امد. 1343 شهید والامقام رضا زینی وند در هشتم فروردین پدرش علی رضا نام داشت او مغازه دار بود و مادرش شاه قدم نام داشت. شهید رضا زینی وند در حد خواندن و نوشتن سواد داشت وی جهادگر بود. در بیستم بهمن 1361 در رقابیه بر اثر اصابت ترکش به پهلو شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاه اش واقع در شهرستان پلدختر است.
در ادامه خاطره ای از زبان برادر شهید را می خوانید:
برادرم وقتي از شهر به روستا برمي گشت عكسهايی از امام (ره) و اطلاعيه هايي از ايشان را به روستا مي آورد و ما را نسبت به انقلاب آگاه مي كرد. در حالي كه سني نداشت ولي در فعاليتهاي سياسي و مذهبي در روستا و شهر نقش فعالي داشت. در تظاهرات شهر پلدختر شركت فعال داشت.
اولين فردي بود كه در روستا به پخش عكسهاي حضرت امام(ره) مي پرداخت و در برگزاري مراسمهاي مذهبي نقش فعالي داشت. خودش گرداننده مراسمهاي مذهبي در روستا بود و به عنوان نوحه خوان در مراسم هاي اهل بيت فعاليت چشم گيري داشت.
اين شهيد با توجه به علاقه خاصي كه نسبت به نظام جمهوري اسلامي داشت بلافاصله هر كدام از ارگانهایي كه در روستا یا شهر به كمكي نياز داشت ايشان كمك مي كرد و در تامين امنيت در روستا همكاري فعالي داشت. فعاليت رسمي ايشان در ابتداي تشكيل جهاد سازندگي شروع شد که با چند نفر از اهالي روستا وارد جهادسازندگي مي شوند. پس از مدتي همه آن افراد را به دلايلي اخراج مي كند و به دليل اخلاص و اخلاق خوبي كه اين شهيد داشت، نمي گذارند ايشان جهاد را ترك كند و در جهاد فعاليت خود را به عنوان يك جهادگر شروع كرد.
گرچه حدود 14 الي 15 سال بيشتر نداشت ولي بسيار فعال بود و با اخلاص با كارها برخورد مي كرد و در بين برادران جهادگر زبانزد آنان شده بود. اين شهيد پس از شروع جنگ تحميلي داوطلبانه اصرار داشت به جبهه برود اما چون جهاد نياز به ايشان داشت با او موافقت نكردند و فقط توانست نقش فعالي در پشت جبهه داشته باشد.
به هر طریقی که بود برادرم توانست به جبهه برود. من همراه او نبودم ولي از زبان همرزمان او شنيدم كه گفتند؛ در يك عمليات كه مي بايست تعداد 20 نفر در آنجا باشیم و بمانيم ولي به علت نرفتن به حمام تصميم گرفتيم به پشت خط برويم و حمام كنيم و سپس به مقر برگرديم. مسئول خط گفته بود نياز هست كه در اينجا بمانيد ولي در ميان بچه ها جز برادر شهيدم کسی قبول نكرد و ايشان ماندند.
یکی دیگر از همرزمان او می گفت؛ در منطقه و خط هرگونه مسئوليتي به او واگذار مي كردند درنگ نمي كرد و بلافاصله آن را انجام مي داد. تقوا و روحیه خدمتگذاري والایی داشت ولي رفتن به جنگ آن را دو چندان کرد و از نظر روحي پيشرفت بيشتري کرده بود.
شهيد چون در جهادسازندگي به عنوان مسئول تداركات بود، كارش بسيار زياد بود و با توجه به اعتمادي كه مسئول جهاد وقت شهيد سعيدي به ايشان داشت لذا سعي مي كرد از رفتن او را باز دارد ولي در يك مورد خبر دارم اين شهيد براي رفتن به جبهه نزد مسئول گريه ميكرد و حاج آقا موسوي را به عنوان واسطه پيش مسئول جهاد فرستاده بود و گفته بود اگر نگذاريد به جبهه بروم شما مديون هستيد و فرداي قيامت بايد جوابگو باشيد. در هر صورت مسئول جهاد را قانع كرده بود و به عنوان تداركات راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت در جنوب مي شود. در منطقه جنگي مي ماند و مدتي در خرمشهر در عمليات فتح المبين فعالیت می کند. مدتي بعد عمليات والفجر شروع مي شود كه آن شهيد به شهادت مي رسد.
به یاد دارم برادرم چند نوبت درخواست رفتن به جبهه را داشت ولی با او موافقت نكردند. وقتي كه موفق شد بسيار خوشحال بود و با چهره نوراني و گامي استوار و محكم عازم جبهه شد.
انتهای پیام/