گفتگو با جانباز «افشین معظمی گودرزی»؛
چهارشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۰۷
جانباز «افشین معظمی گودرزی» در بیان خاطرات دوران جنگ می گوید: در شب عملیات به خاطر تاریکی هوا و عدم شناسایی من توسط بچه های گردان چون مجروح شده بودم، تمام بچه های گردان با پوتین از روی من رد شدند و من خاک پای بچه های گردان شدم.

به گزارش نوید شاهد لرستان، جانباز «افشین معظمی گودرزی» متولد سال 1344 در روستای گل چهران از توابع شهرستان بروجرد و از جانبازان سرافراز لرستان می باشد که در تاریخ هفتم اسفند 1364 در منطقه عملیاتی سلیمانیه و در عملیات والفجر 9 به فیض جانبازی نائل گردید.

وی در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد لرستان، نحوه جانبازی خود و شهادت شهید «عبدالحسین چراغی» را شرح داد که در ادامه ماحصل این گفتگو را می خوانید:

اولین اعزام به جبهه

سال 1361 بعنوان نیروی بسیجی داوطلب به جبهه اعزام شدم و در منطقه عملیاتی رقابیه همزمان با عملیات والفجر مقدماتی اولین حضور خود در عملیات را تجربه کردم. در این عملیات تعدادی از دوستان شهید و اسیر شدند. بعد از این عملیات حدود 8 ماه بعد من توانستم وارد سپاه بروجرد شوم و دوره آموزشی را در سپاه گذراندم.

اعزام به کردستان

سال 1362 و بعد از اتمام دوره های آموزشی بعنوان کادر سپاه به کردستان اعزام شدم. من بعنوان فرمانده پایگاه در منطقه ای به نام اسلام آباد خدمت می کردم که حدود 100 الی 150 نفر نیر در اختیار من بود. آن منطقه محل استقرار حزب کومله بود که در مدت شش ماهی که آنجا بودیم درگیری های زیادی با این گروهک داشتیم که منجر به شهادت تعداد زیادی از نیروهای پایگاه شد.

خاک پای بچه های گردان ابوذر شدم

ورود به تیپ 57 سپاه و گردان تخریب

بعد از پایان ماموریت کردستان به لرستان برگشتم و وارد تیپ 57 حضرت ابوالفضل (ع) شدم. به خاطر اینکه آن زمان تیپ تازه تشکیل شده بود آموزش های جدیدی برای ما در نظر گرفته بودند و من به خاطر علاقه ای که به واحد اطلاعات و عملیات و تخریب داشتم وارد واحد تخریب شدم و یک سری دوره های مرتبط با تخریب را در پادگان خاتم الانبیا گذراندم. بعد از پایان دوره های آموزشی وارد کارهای روزمره گردان تخریب شدم.

در مدتی که در واحد تخریب بودم چند ماموریت در منطقه عملیاتی زبیدات که خط پدافندی داشت به ما محول شد که باید وظایفی در راستای تخریب انجام بدهیم و ما آمادگی لازم را برای انجام عملیاتهای بزرگ داشتیم.

اولین همکاری با شهید عبدالحسین چراغی در شاخ شمیران

در سال 1364 لشکر 57 بطور کلی از زبیدات به شاخ شمیران منتقل شد. شاخ شمیران بلندترین کوه یک منطقه با این عنوان در خاک عراق بود و اولین عملیات ما در آنجا  پشت سد دربندیخان بود.

شب عملیات کار شناسایی را انجام دادیم. من بعنوان راهنمای گردان ابوذر از شهرستان ازنا در عملیات شرکت کردم. فرمانده گردان ابوذر شهید علی نقیبی بود. چند نفر دیگر از بچه های اطلاعات عملیات مثل شهیدان حسین منصوری، عبدالحسین چراغی، علی راست پیرحیاتی، داریوش مرادی و عبدالحسین کردی که فرمانده لشکر اطلاعات عملیات در عملیات همرزم بودیم.

زمانی که ما گردان ابوذر را پشت معبر بردیم آسمان ابری بود و در آنجا برف زیادی بارید. وقتی که خواستیم معبر را باز کنیم می بایست تمام مینهایی که زیر خاک و زیر برفها پنهان بود را پاکسازی کنیم و راه را برای عبور گردان باز کنیم.

بخاطر شدت بارش برف هیچکدام از دوستان توانایی رفتن داخل معبر را نداشتند. چند نفر هم که داوطلبانه وارد معبر شدند دستهایشان یخ کرد و تماس گرفتند و گفتند؛ امکان جلو رفتن وجود ندارد و ما نمی توانیم مینها را از زیر برفها پیدا کنیم و خنثی کنیم. نهایتا چند نفر از دوستان از جمله من با فرمانده گردان صحبت کردیم و گفتیم چاره ای نداریم باید ما وارد معبر شویم و راه را باز کنیم.

به بچه های گردان اعلام کردیم که دنبال ما بیایند. فرمانده هم دستور پیشروی را صادر کرد. نفر اول که وارد معبر شد من بودم. نفر دوم شهید علی اسدالهی و نفر سوم شهید عبدالحسین چراغی.

چند متر که جلو رفتیم اولین مین منفجر شد بچه های گردان متوجه شدند که میدان مین باز نشده است. در آن حالت بین ماندن و رفتن و برگشتن چاره ای نداشتیم جز اینکه به خدا پناه بردیم تا کمک کند بچه ها شهید نشوند.

سنگر عراقی ها متوجه حضور ما در معبر شده بودند و شروع کردن به گرفتن تیربار به سمت ما کردند. شهید نقیبی و شهید احمدرضا قلی با تعدادی از بچه های ازنا بلند شدند و تیربار و سنگرهای عراقی که به طرف ما شلیک می کردند را به وسیله آرپی جی خاموش کردند و با کمک خدا و بعد از چند ساعت و با کمترین تلفات توانستیم آن خط را بگیریم.

خاک پای بچه های گردان ابوذر شدم

نفر اول از راست جانباز افشین معظمی گودرزی و نفر وسط شهید عبدالحسین چراغی

مجروحیت خودم و شهادت شهید «عبدالحسین چراغی»

ده روز بعد از عملیات شاخ شمیران به مرخصی آمدم. یک روز که در منزل بودم ماشینی از بچه های سپاه به درب منزل ما آمد و گفت: حاج روح اله نوری گفته است خودت را به مریوان برسان!

فهمیدم حتما موضوع مهمی پیش آمده که حاج نوری اینطور پیغامی برای من فرستاده، بدون معطلب حاضر شدم و خودم را به مریوان رساندم. آنجا بود که متوجه شدم قرار است عملیات مهمی انجام شود.

 مطابق معمول بچه های تخریب برای شناسایی میدان مین میرفتند و در آنجا موقعیتی پیش آمده بود که عراق فشارهای زیادی به فاو آورده بود و احتمال سقوط فاو وجود داشت. به همین خاطر ایران جبهه جدیدی در شمال سلیمانیه عراق باز کرده بود. ما این بار هم به گردان ابوذر ازنا مامور شدیم. شهید علیراست پیرحیاتی که فرمانده گردان بود من را صدا کرد و گفت برای شناسایی آماده باش که حرکت کنیم.

شب عملیات فرا رسید. زمانی که فاصله 12 کیلومتری را طی کردیم و به محض اینکه هوا تاریک شد کل لشکر از ارتفاعات بالا رفتیم تا اهدافی که معین شده بود را تصرف کنیم. هدف تعیین شده برای ما یک پایگاه عراقی بود با نام تپه ناصر 1 .

ساعت 10 شب به پشت این تپه و پایگاه ناصر 1رسیدیم. بچه های تخریب و اطلاعات و عملیات کارها را تقسیم کردند و باز کردن معبر را انجام دادیم. مطابق معمول من و شهید اسدالهی و شهید چراغی همراه هم بودیم. قبل از حرکت آیه وجعلنا... را خواندیم که خداوند باعث شود ما از دید دشمن پنهان بمانیم. حدود 80 متر مینها را خنثی کردیم و به سنگر عراقیها رسیدیم. معبر کاملاً باز بود. دو عدد طناب سفیدررنگ با علامت های شب رنگ که نیروهای خودی آن را می دیدند در معبر نصب کرده بودیم. با اتمام کار پاکسازی معبر اولین کاری که انجام دادم این بود که سجده شکر بجا آوردم. چون اگر لطف خدا نبود امکان باز کردن معبر وجود نداشت.

وقتی از باز بودن معبر خیالمان راحت شد بصورت سینه خیز به عقب برگشتیم. ناگهان به دلیل نامشخصی یک مین والمر که گوشه معبر مانده بود منفجر شد. شهید چراغی که با فاصله کمی از من روی زمین سینه خیز بود بعد از انفجار رو به من گفت؛ افشین چه شد؟ من که هنوز از صدای انفجار گیج بودم، گفتم نمی دانم انگار یک مین منفجر شد. بعد از چند لحظه صدای شهادتین را شنیدم. عبدالحسین بود که داشت شهادتین می گفت. هرچه صدایش کردم جوابی نداد و من صدایی نشنیدم. آنجا بود که فهمیدم عبدالحسین چراغی به شهادت رسیده است.

ترکش های زیادی به هر دو پای من اصابت کرده بود و هر دو پایم از ناحیه ساق مجروح شده بود و امکان حرکت نداشتم. علی اسدالهی که با فاصله چندمتری از من و شهید چراغی بود، توانست به عقب برگردد و با گردان برگردد.

خاک پای بچه های گردان ابوذر شدم

زمانی که گردان وارد معبر شد عراقی ها متوجه حضور بچه ها و انفجار مین شدند و تیربارهایشان را به سمت معبر گرفتند. به دلیل تاریکی هوا و وضعیت داخل معبر امکان شناسایی من و شهید چراغی برای بچه های گردان وجود نداشت و تمام بچه ها با پوتین از روی من و پیکر شهید چراغی رد شدند.

تا زمانی که تپه سقوط کرد و به دست گردان ابوذر افتاد من و شهید چراغی خاک پای بچه های گردان بودیم.

بعد از اتمام عملیات و پاکسازی معبر چند نفر از بچه ها متوجه حضور من و پیکر شهید چراغی شدند که مرا بلافاصله به پشت جبهه منتقل کردند.

جانباز افشین معظمی گودرزی بعد از بیان خاطراتش از دوران جنگ گفت: بعد از سالها که از دفاع مقدس می گذرد من همچنان تنها افتخارم در دوران جنگ این بود که یک شب خاک پای بچه های گردان بودم و بعنوان بزرگترین افتخارم از آن شب یاد می کنم.

خاک پای بچه های گردان ابوذر شدم

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده