زندگینامه شهید «ایرج خسروی»؛
چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۱۶
شهید «ایرج خسروی» دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود، به پدرش می‌گفت: می‌خواهم علی‌وار زندگی کنم و دوست دارم پزشک شوم و به روستایی‌ها و افراد ضعیف کمک کنم.

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید «ایرج خسروی» بیست و یکم آذرماه ۱۳۳۸ در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. در سال ۵۴ با اخذ دیپلم و شرکت در کنکور سراسری در رشته ادبیات زبان انگلیسی دانشگاه مشهد و نیز رشته پزشکی دانشگاه تهران (بورسیه) ارتش امتیاز لازم را برای ورود به دانشگاه به دست آورد که پس از انجام مصاحبه در رشته پزشکی به دانشگاه تهران راه یافت.

در دوران انقلاب از درس دانشگاه غافل نبود و دانشجویان و اساتید او را به‌عنوان فردی مؤمن و آگاه و مبارز می‌شناختند. با شکل‌گیری انقلاب، دانشگاه‌ها تعطیل شد و شهید خسروی تلاش لازم را برای خدمت به محرومان و مستضعفان می‌کرد.  در دوران قبل از انقلاب سیر مطالعاتی او بیشتر روی قرآن و احادیث و کتاب‌های شهید مطهری بود. بعد از شکل‌گیری انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران درخواست کرد او را به سپاه پاسداران منتقل نمایند تا در زمره پاسداران انقلاب به حراست از دستاوردهای این انقلاب که به خون هزاران شاهد گمنام آغشته است بپردازد.

دوست دارم پزشک شوم و به افراد ضعیف کمک کنم

در عید سال ۶۱ خود را به منطقه دزفول رساند و در آنجا به صف دشمن‌شکنان عملیات فتح‌المبین پیوست و با اینکه مسئولیت مداوای مجروحین را در عقب درگیری داشت به خط مقدم نبرد با ملحدان کافر رفت و در  دوم فروردین ۶۱ در عملیات غرورآفرین فتح‌المبین به فیض عظمای شهادت نائل و پیکرش در گلزار شهدای بروجرد در کنار سایر هم‌سنگرانش به یادگار به دل خاک سپرده شد.

پدر شهید ایرج خسروی در مورد سجایای اخلاقی این شهید بیان کرد: در مدرسه ششم بهمن برای جلسه اولیا و مربیان ما را دعوت کردند. جلو آمد و مقابل درب اتاق ایستاد. من از او خواستم که بیاید و بنشیند. شیرینی آوردند و توزیع کردند به او گفتم بخور. گفت دوست ندارم. بعدها از او سؤال کردم چرا شیرینی نخوردی. گفت آخر معلوم نبود اموال چه کسی است. اغلب وقتی می‌آمد پول جیبی می‌خواست. اگر پنج ریال می‌دادم قانع بود. ول خرج نبود؛ شکمو نبود؛ گاهی از او می‌پرسیدم مثلاً می‌گفتم می‌خواهی برایت بستنی بگیرم؛ می‌گفت بگیرید. مثلاً آن زمان لباس کت‌وشلوار و کراوات رسم بود. لباس می‌گرفتم کراوات داشت بدش می‌آمد و می‌گفت: از ابزار تمدن کراواتی غرب بیزارم.

من در سال ۵۸ رفتم به مکه. از مکه کیف سامسونت و یک ساعت برایش خریدم وقتی‌که کت را به او دادم گفت این فرانسوی است و من آن را نمی‌پوشم و این نو است اگر بپوشم حب دنیا مرا در بر می‌گیرد و ازخدا بی‌خبر می‌شوم. می‌خواهم علی‌وار زندگی کنم؛ از گرفتن کیف  امتناع کرد. به او گفتم حالا وقتی‌که دکتر شدی چه‌کار خواهی کرد؟ گفتمی‌روم به دهات و به  افراد ضعیف کمک می‌کنم؛ اگر مطب باز کردم می‌گویم که فقط ۵ ریال بابت نسخه (آن‌هم کاغذ نسخه) می‌دهید. به کرمانشاه رفتم از او گلایه کردم که چرا به ما سر نمی‌زنی می‌گفت: پدر! من هر روز یک تریلی جسد برای خانواده‌ها جمع می‌کنم و می‌فرستم؛ پس باید همه دست‌به‌دست هم بدهند؛  امام فرمان داد و کردستان آزاد شد و ایشان در باختران و کردستان بود و نیز خودم ایشان را با محمد بروجردی دیدم و او به آن‌ها می‌گفت که فردا می‌رویم سنندج و تمام بیایید.

مادر شهید خسروی در مورد ویژگی‌های او گفت: تهران رفتیم سر قبر آیت‌الله طالقانی؛ شهید ایرج از من پرسید مامان دلت شکست دعا کن که من شهید بشوم. به او گفتم (روله) فرزندم چرا شهید بشوی؟ واجب باشد که شما در دنیا باشید.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده