نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

روایتی از راننده آمبولانس جبهه

روایتی از راننده آمبولانس جبهه

«محمد بلوردی» جانباز 45 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «وقتی به جبهه رفتم مدت زیادی طول نکشید که به عملیات بیت‌المقدس اعزام شدم. من در آن‌ زمان راننده آمبولانس بودم، کارم اینگونه بود که می‌رفتم خط و مجروح‌ها را به بیرون از منطقه عملیات انتقال می‌دادم. یکروز با یکی از مجروحان کنار انبار مهمات بودم که کلاج ماشینم در رفت و ...»
اگر کاری انجام دادم برای رضای خدا بود

اگر کاری انجام دادم برای رضای خدا بود

«محمدحسین ماندگاری» جانباز 50 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «به صورت داوطلب در جبهه نام‌نویسی کردم و برای آموزش من را به 05 کرمان اعزام کردند. در این مدتی که جبهه بودم سه بار مجروح شدم و آخرین مجروحیتم در عملیات خیبر اتفاق افتاد. من اگر کاری انجام دادم برای رضای خدا بود.»

روایت رزمنده ارتشی از 10 سال اسارت در زندان‌های عراق

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با جانباز و آزاده سرافراز ارتش «حسین ابویی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
ما تا آخر پای انقلابمان ایستاده‌ایم

ما تا آخر پای انقلابمان ایستاده‌ایم

«قاسم مرادی میرشکاری» جانباز 30 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «سال 1366 برای جبهه نام‌نویسی کردم و به کردستان اعزام شدم. کنار سنگر بودم که یک خمپاره به آن برخورد کرد، خواستم بلند شوم که خمپاره دوم هم کنارم اصابت کرد و از ناحیه چشم مجروح شدم. ما تا آخر پای شهدا و انقلابمان ایستاده‌ایم...»
می‌خواهم برای دفاع از خاکم بجنگم

می‌خواهم برای دفاع از خاکم بجنگم

«قاسم بکتاش» جانباز 25 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «از خانواده تعهد گرفتم و آن را به مسئول اعزام دادم، به من گفت تو کفالت مادرت را داری ولی من گفتم می‌خواهم برای دفاع از ناموس و خاکم بجنگم و در نهایت از طریق سربازی به جبهه رفتم...»
برادرهایم در جبهه دارند کشته می‌شوند، نمی‌توانم بمانم

برادرهایم در جبهه دارند کشته می‌شوند، نمی‌توانم بمانم

مادر شهید «حسن غلامی» می‌گوید: پسرم می‌گفت؛ مادر اگه غذا را خوب خوردید و گفتید الحمدالله سیر شدیم اینجور نیست، باید حتما به فکر کسی که ندارد باشید و به او کمک کنید. می‌گفت؛ باید بروم. گفتم نرو، گفت نمیتوانم بمانم، برادرهایم در جبهه دارند کشته می‌شوند من چطور در خانه بمانم؟!