نوید شاهد – گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشمهایش میخندید" میگوید: دوباره دوتا از پسرها آمدند داخل. یکیشان اصغر اسکندری بود، پسر همسایهمان. دوید طرف جا رختخوابی و رویش را با ملافه کشید. سریع چند تا از خانمها دورش نشستند و به او تکیه دادند که دیده نشود. آن یکی کم سن و سال به نظر میرسید، وسط اتاق بلاتکلیف ایستاده بود که صدای پای گاردیها آمد.