کتاب بادیه‌فروش

کتاب بادیه‌فروش
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛

این آقا نخست‌وزیر است!

«به او گفتم این آقا را می‌بینی که جلوی تو نشسته است گفت بله. گفتم این آقای رجایی نخست‌وزیر است نگاه محبت‌آمیزی به من کرد و گفت شما هم مثل اینکه محلی نیستید گفتم نه. خیلی اصرار کرد تا به او گفتم وزیر کشاورزی هستم ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

با تعجب دیدم شهید «محمدعلی رجایی» است

«یکی از همسایگان نزدیک آقای رجایی تعریف می‌کرد. پاسی از شب گذشته بود که در کوچه صدای موتور شنیدم. چون در آن دوران، ترور خیلی زیاد شده بود. نگران شدم و سراسیمه خودم را به ‌در منزل رساندم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «محمدعلی رجایی» (دومین رئیس‌جمهور ایران) است که به مناسبت گرامیداشت روز معلم تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛

این اتاق به درد موزه می‌خورد

«آقای رجایی از ساختمان نخست‌وزیری بازدیدی کرد و اتاق هویدا را به عنوان اتاق کار نخست‌وزیر به ایشان نشان دادند. آقای رجایی گفت: «اتاق قشنگی است؛ ولی به درد موزه می‌خورد، نه کار! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛

در عقب ماشین را بست و جلو نشست

«وقتی می‌خواست برگردد راننده به احترام ایشان در عقب ماشین را باز کرد تا آقای رجایی سوار شود. ایشان نه تنها سوار نشد، بلکه در عقب ماشین را هم بست ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛

هر فلاش شما مثل تیری به قلب من می‌خورد!

«در جلسه‌ای با آقای رجایی، خبرنگاران و عکاسان حضور داشتند و مرتب از ایشان عکس می‌گرفتند و فلاش می‌زدند. یکدفعه آقای رجایی دستش را بلند کرد و گفت دست نگه دارید هر فلاش شما مثل تیری به قلب من می‌خورد! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛

به جای بنز سوار پیکان بشوند!

«روزی آقای رجایی به من گفت: «همه جا را بررسی کن. هر جا ماشین بنز دیدی، آن را بگیر و به سپاه بده». بعضی وزارت‌خانه‌ها که از این دستور مطلع شدند، بنزهایشان را مخفی کردند ...» ادامه این خاطره در آستانه سالروز شهادت رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی»، از این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛

شهید «رجایی» پیاده نشد!

«یکی از محافظان سریعتر از ماشین پیاده شد و در ماشین را برای ایشان باز کرد تا عمو پیاده شود. اما ایشان پیاده نشد و در ماشین را بست ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

برشی از کتاب «بادیه‌فروش» | چقدر شبیه «رجایی» است!

در قسمتی از کتاب «بادیه‌فروش» که برگرفته از زندگانی شهید «شهید محمدعلی رجایی» است، می‌خوانید: «گفت مثلاً این آقا را ببین چقدر شبیه آقای رجایی است! ولی حالا او کجا دارد زندگی می‌کند و با چه ماشین‌هایی رفت‌وآمد می‌کند. این بنده خدا هم آمده سوار اتوبوس دو طبقه شده است! راننده هم حرف او را تایید کرد و کلی به رجایی یعنی به من بدوبیراه گفت ...»
برگی از خاطرات شهید ترور «رجایی»؛

وزیر در این مملکت زیاد پیدا می‌شود!

«روزی معلمی به دفتر آقای رجایی مراجعه کرده و می‌گفت من قبلاً نامه‌ای به شما نوشته‌ام و درخواست انتقال کرده‌ام. حتماً باید این کار را انجام دهید ...» ادامه این خاطره از شهید ترور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

این حق دانش‌آموزان است!

«رئیس دبیرستان برای اینکه به آقای رجایی امتیاز بدهد گفت شما به جای ۲۲ ساعت تدریس موظف‌تان، می‌توانید ۲۰ ساعت بیاید ...» ادامه این خاطره از شهید «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید رجایی؛

فرقی بین قهوه‌چی و مشاور نخست‌وزیر نیست

«روزی به آقای رجایی گفتم من از دست این پیرمردی که برایمان چای می‌آورد خیلی ناراحتم. پرسید چرا گفتم آخر ایشان سنش از ما بیشتر است، جای پدر ماست ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

وزرا در ساده‌ترین اتاق مستقر شوند!

«اتاق من که وزیر مشاور در امور اجرایی بوده همراه با کسی که قائم‌مقام من بود اتاق کوچکی در طبقه چهارم نخست‌وزیری بود این‌ها همه برای آن بود که مثل سابق، بهترین اتاق‌ها را در اختیار وزرا و معاونان آن‌ها قرار ندهند که تدریجاً خلقیات مسئولان تغییر کند و اسیر پست و مقام شوند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که در آستانه گرامیداشت هفته دولت تقدیم حضورتان می‌شود.

حالا می‌گذاری بروم نماز را بخوانم!

«یک‌بار با آقای رجایی از دفترشان برای اقامه نماز خارج شدیم. ناگهان پیرمردی روستایی به محض دیدن آقای رجایی بلند شد و یقه ایشان را محکم گرفت. یکی از محافظان به او نهیب زد این چه کاری است که می‌کنی، اما آقای رجایی با آرامش گفت کاری نداشته باشید، بگذارید حرفش را بزند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

ساندویچ را سه نفری می‌خوریم!

«تصمیم گرفتند ساعت ده و نیم هر روز برای ایشان ساندویچ بخرند. روز اول که ساندویچ را خریدند و به اتاق ایشان بردند، وقتی موضوع را مطرح کردند، آقای رجایی لبخندی زد و گفت: متشکرم بگذارید روی میز و بروید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

به جای قند از خرما استفاده کنید

«از طرف من به این آقایان بگوئید به جای قند، از خرما استفاده کنند که در داخل تولید می‌شود و تهیه آن نیازی به خروج ارز از کشور ندارد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

مگر این موتور مال پدرش است!

«مگر این موتور مال پدرش است که بخواهد سوار بشود و دور بزند؟ این موتور مال ۳۶ میلیون نفر ملت ایران است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

اگر میوه برای همه است می‌خورم وگرنه نمی‌خورم!

«من از روی دلسوزی و خدمت به ایشان، این پرتغال را پوست کندم که میل کند. تا چشمش به این بشقاب افتاد، گفت: اگر این میوه برای همه است من هم می‌خورم و اگر نه نمی‌خورم! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

می‌ترسم ارتباطم با خدا قطع شود!

«حق دارید نسبت به وظیفه‌تان حساس باشید، اما می‌ترسم اگر همیشه اینطور عمل کنم، کم کم ارتباطم با خدا قطع شود و انگیزه‌های غیرالهی پیدا کنم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدعلی رجایی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه