برش 39

برش 39

بُرش 39 از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید"/ شایعه شهادت حمید

منیره قریشی مادر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: در محله شایع شده بود حمید شهید شده. مدتی طولانی از او بی‌خبر بودیم. با این‌که حرف مردم را باور نمی‌کردم، امّا دلم شورش را می‌زد. با خانم‌های محل تصمیم گرفته بودیم، غیر از مراسم دعای ندبه و توسل، هفته‌ای یک‌بار هم ختم انعام و قرآن داشته باشیم.

برش 39 از کتاب "روی جاده رملی"/ حفاظت از تانک

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: به جلوی در سنگر نگاه کردیم. کنار پتوی خاکی رنگ روی موکت، به ورقه‌های آهنی زل زدیم. فرمانده چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد: گونی های شن رو میزاریم روی اینها تا وقتی گلوله ی موشک به سمتمون شلیک میشه، اوّل به این گونی ها بخوره و بعد منفجر بشه. اینجوری دیگه موشک و خمپاره به داخل تانک نمیره.
طراحی و تولید: ایران سامانه