نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهید
مادر شهید «محمود کارخائی» می گوید: «هنگامی که خیلی برایش بی تابی می کنم و هوای دیدن او به سرم می زند؛ مخصوصاً وقتی که نماز می خوانم، احساس می کنم در کنارم نشسته است. آری! به طنین صدای گوشنواز و عطر دل انگیز حضورش دلخوشم و بی هیچ تردیدی او با من است.» توجه شما را به مطالعه خاطراتی از مادر این شهید گران‌قدر جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۷۸۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲

«پدرش گفت:موقع تقسیم محصول باید او باشه.مانده بودیم که چه کنیم. غلامرضا آخر هفته، بعداز تعطیل شدن مدرسه، از دامغان می آمد. نمی توانستیم تا آن موقع صبر کنیم، اما پدرش گفت:باید منتظر بمونیم چون همسایه ها و بقیه می گن رضا باید بیاد...» آنچه خواندید خاطراتی ست که پسر خاله شهید "غلامرضا سالار" نقل کرده است. نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۲۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲

خواهر شهید "اسماعیل میرآخوری" نقل می کند:«شبی در ماه رمضان سوره مریم را به نیت اموات تلاوت کردم و اسماعیل را هم در شمار اموات نام بردم. همان شب اسماعیل را درخواب دیدم. به من گفت:خواهر! سوره مریم که خواندی به من نرسید، دوباره برایم بخوان. متعجب شدم. وقتی از افراد مطلع سوال کردم مسئله را برایم باز کردند» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه متن کامل این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۲۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

خواهر شهید " علی رمضانی " نقل می کند: « علی سفارش کرده که بعد از شهادت برایش ۵ روز روزه بگیرند و تا یک سال نماز بخوانند.»
کد خبر: ۴۷۸۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

خاطراتی پیرامون شهید «احمد عبدالهی»
يك بار ديگر صداي احمد از بي سيم شنيده شد: «چرا بدون اجازه به ساحل رفتيد؟» ديگر بي طاقت شدم. نتوانستم خودم را كنترل كنم.‌ بي سيم را روشن كردم و خطاب به احمد گفتم: «شما كه در ساحل ايستاده ايد، از حال ما خبر نداريد. چهار ساعت زير آب يخ زديم و ..» ادامه این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

خاطراتی پیرامون شهید «تراب نخعی»؛
همسر شهید «تراب نخعی» می گوید: بهترین خاطره ام همین 6سالی است که با او زندگی کردم و همیشه همه چیز را برای ما می خواست. زندگی خوب و راحتی، آسایش و آینده ای خوب برای بچه هایم را طلب می کرد.
کد خبر: ۴۷۷۸۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۵

همرزم شهید «محمد رضا زمانی» می‌گوید: شهید به او گفت: چند شبانه روز که در بیمارستان اهواز بودم جایی را نمی‌دیدم،گفتم خدایا اگر از چشمان من راضی هستی چشم مرا بینا کن.
کد خبر: ۴۷۷۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۴

خاطراتی از شهیدمحمدکاظم شهروی
همسر شهید "محمد کاظم شهروی" چنین نقل می کند:«بچه ها را اینطوری توجیه می کردم که بابا رفته پیش خدا. آن موقع بچه ها کوچک بودند و خیلی از مسائل را نمی فهمیدند.پدربزرگ و مادربزرگشان که رفتند مکه، بچه ها خیلی خوشحالی می کردند.می گفتند:بابابزرگ و مادرجون رفتند پیش خدا، برگردن بابا رو هم باخودشون میارن. وقتی از مکه برگشتند...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه ادامه این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۷۷۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴

خاطراتی پیرامون شهید «علی ژاله»؛
معمولاً در همان شب اول كه علی را مي‌ديديم، پاي خاطراتش مي‌نشستيم و تا پاسي از شب برايمان از جبهه و رزمندگان مي‌گفت، با اين وجود او را زياد نمي‌ديديم. دائم الجبهه بود و كمتر در آبادي پيدايش مي‌شد.
کد خبر: ۴۷۷۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۱

خاطراتی پیرامون شهید «احمد سلیمانی»؛
نه جرأت می کنند احمد آقا را بیدار کنند و نه جرأت می کنند مار را بکشند. تا این مار خوابش را که می کند می آید پایین و جلوی چشمان از حدقه درآمده اینها می خزد و می رود بیرون!» احمد آقا هم که حالا بیدار شده بود وقتی حال و روزم را دید خندید. گفتم: «تو نیز دیدی.» گفت: «از چه ترسم؟ حافظ جان من کسی است که مرگ و زندگی مار هم به دست اوست!»
کد خبر: ۴۷۷۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۰

صیاد دل‌ها/ در خاطرات شهید صیادشیرازی مطرح شد؛
شهید صیاد شیرازی در بیان خاطره‌ای به واکنش تامل‌برانگیز حضرت امام خمینی (ره) به توسل کردن به اهل بیت (ع) برای رفع موانع در عملیات طریق‌القدس پرداخته است.
کد خبر: ۴۷۷۵۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۰

شهید "ابوالفضل زادخیر رحمت" اهل خطه شمال کشور است. هفدهم فروردین 42 در بابل به دنیا آمد. در رشته اقتصاد دیپلم گرفت. وی در نوزدهم فروردین 61 در خرمشهر به شهادت رسید. نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، مجموعه خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقمندان منتشر کرده است که "سر ده روز بر می گردم" یکی از این خاطرات است. توجه شما را به مطالعه این خاطرات جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۷۷۵۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۱

همرزم شهید "رحیم بلوچی" نقل می کند: «با رحیم سرباز بودیم. در لشگر 58 خدمت می کردیم. داشتند ما را از جنوب به غرب می بردند. رحیم به من گفت:حمید! من جنوب شهید می شم. با خودم فکر کردم که رحیم داره حرف های بی ربط می زنه. مدتی در غرب بودیم. بعد ما را به جنوب منطقه شرهانی آوردند. همدیگر را دیدیم. گفت:یادته بهت چی گفتم؟ آخرشه....» نوید شاهد سمنان توجه شما را به مطالعه ادامه این خاطره جلب می کند.
کد خبر: ۴۷۷۵۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۱

در جریان شكل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی علما ی شیعه در سطوح و مراحل مختلف نقش مؤثری ایفا كرده اند. با دقت در عنوان انقلاب مردم ایران و صفت جدانشدنی آن، نقش و جایگاه علمای شیعه به خوبی آشكار می گردد.
کد خبر: ۴۷۷۴۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰

برادر شهید "همت کاظم زاده" در بیان خاطره ای از شهید می گوید او دوست داشت من قاری یا مداح شوم. ادامه خاطره در نوید شاهد ایلام بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۲۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۹

شهید «رضا دادبین» در کلام پدر شهید «احمد دانشی»؛
محمد دانشی پیرامون شهید «رضا دادبین» می گوید: آن روز كه جنازه ات را آوردند، گروه هاي هم سنت خود را بزرگتر از آنچه تصور مي كردند، دیدند. آنها با دیدن جنازه، همه ي درسهاي خود را خوانده تلقي كردند و فهمیدند كه فارغ التحصیلي در كلاس درس و كتاب و مدرسه نیست.
کد خبر: ۴۷۷۱۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۶

به مناسبت سالگرد شهادت حجت‌الاسلام «سیداحمدعلی نبوی‌چاشمی»؛ ویژه‌نامه این شهید والامقام برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۴۷۷۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۵

شهید «محمد علی ایران نژاد» در کلام همسر:
انگار خورشید هم به تماشا نشسته است تا این همه مهربانی را یکجا ببیند، پدری که با عشق فرزندش را بوسه باران می کند.
کد خبر: ۴۷۷۰۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۱

خاطراتی از آزاده ی شهید «محمّد عربزاده»؛
از طریق رادیو مصاحبه هایی را می شنیدم که در آنها افرادی به اسم اسیر، به جمهوری اسلامی اهانت می کردند. با خود می گفتم اینها اگر ایرانی بودند، حاضر نبودند به میهن اسلامی خود توهین کنند، تا اینکه خودم اسیر شدم و چنین مسئله ای را دیدم و باور کردم.
کد خبر: ۴۷۶۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶

مادر شهید "ناصر توکلی"نقل می کند:«از خدا خواستم جایگاه و منزلت پسرم را به من نشان دهد. همان شب خواب دیدم به جایی رفته ام که درآنجا دو پیرمرد نورانی نیز حضور دارند. گفتند:دنبال چی می­ گردی؟ گفتم:دنبال بچه ام می ­گردم و پسرم را گم کرده ­ام. آنها گفتند:دنبال ما بیا! با ایشان رفتم. جنازه پسرم را داخل چیزی شبیه طلا پیچیدند.من و دخترم جنازه را بلند کردیم و پرسیدیم:«کجا ببریم؟». گفتند:«ریکان.» پیش پسر عمه ­اش که شهید شده­ بود. جنازه را سینه زنان به ریکان بردیم...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه ادامه این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۶۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۵