حسین محمدی دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشمهایش میخندید" میگوید: در جمعی بودیم حمید صدایش را صاف کرد و زیرلب گفت: «بامبول داریم.» چشمکی زد و رفت. منظورش را گرفتم. بامبول یکی از اصطلاحات رمزی گروهمان بود؛ یعنی اینکه هوا ابری است و غریبهای توی جمع داریم که نمیشود دربارهی قرارهای دوستانه حرف زد.