پدر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم سه تا پسر دارم که دو نفرشان به جبهه رفته‌اند و اگر تو هم بروی من تنها می‌شوم. شهید گفت؛ بابا این کوه را می‌بینی؟ مانند این کوه محکم و استوار باش.
شهید «علی حاجبی» یکی از شهدای شاخص هرمزگان است که حاج قاسم سلیمانی او را در لشکر 41 ثارالله جانشین خود قرار داد؛ رزمنده‌ای که از او به عنوان یکی از نخبگان ارتباطات رزمی و مخابرات جنگ یاد می‌شود.
پیکر جانباز دفاع مقدس مرحوم «حبیب بازماندگان قشمی» رییس فقید شورای اسلامی قشم عصر یکشنبه با حضور عطا ناوکی رئیس اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان هرمزگان، امام‌جمعه، فرماندار و خانواده‌های معظم شهدا و ایثارگران و آحاد مردم از مقابل مسجد علی بن ابیطالب(ع) منبر بالای قشم به سمت امامزاده سید مظفر(ع) این شهر تشییع و به خاک سپرده شد.
یادواره شهید «عباس قطارانی‌نژاد» با حضور عبدالرسول قدوسی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان میناب، مسئولان شهرستانی و خانواده‌های شاهد و ایثارگر برگزار شد و از خانواده گرانقدر این شهید بزرگوار تجلیل به عمل آمد.
به پاس رشادت‌ها، مجاهدت و ایثارگری رزمندگان استان هرمزگان، مجموعه‌ای از عکس‌های تاریخی به جای مانده از رزمندگان و شهدای استان به صورت سری در نوید شاهد هرمزگان در حال انتشار است. شما را به دیدن این تصاویر دعوت می‌کنیم.
شهید «عبدالحمید رضایی» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «کسانی که با مردم در ارتباط هستند از آنها می‌خواهم که جواب مردم را به خوبی بدهند و کارهای آنها را انجام دهند...»
«سیده نجیه آل‌سادات» جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «به یاد دارم که روزهای اول جنگ بود. به ما گفته بودند که اگر صدای آژیر خطر را شنیدید در خانه نمانید و فرار کنید. پشت خانه نشسته بودیم که یک چیزی شبیه خمپاره وسط خانه افتاد و منفجر شد. خیال می‌کردم تو چشمم خاک رفته که یک دفعه بیهوش شدم...»
دوست شهید تعریف می‌کند: «شهید چند ماه قبل از شهادتش با یک جعبه شیرینی اومدن و به ما شیرینی تعارف کردند. زمانی که ایشان شیرینی را آوردند ما بهشون گفتیم شیرینی نامزدیته؟! که ایشان برگشت و گفت؛ نه شیرینی شهادتم هست.»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «همیشه می‌گفت؛ دوست دارم به کربلا بروم، عشق عجیبی به اهل‌بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) داشت. دوست داشت مثل امام حسین(ع) به شهادت برسد و در آخر هم به آرزویش رسید.»
مادر شهید «حسن فرهادی افشار» می‌گوید: «چند روزی را مرخصی گرفته بود، رو به من کرد و گفت؛ مادر، ده روز دیگه خدمتم تمام می‌شود و بعد از آن با هم به کرمان می‌رویم. گفت بعد خدمت به جبهه نمی‌روم ولی رفت و شهید شد.»